پارسا نیک جو:
جهان ِ سرمایه و سرمایه ی جهانی در مرکز و پیرامون، شرق و غرب، شمال و جنوب، توسعه یافته و توسعه نیافته، لیبرال و استبدادی، سکولار و دینی، سختْ سستْ بنیاد گشته است. بحران اقتصادیْ تاروپود بنیاد مادی و منطق سلطه ی سرمایه ی جهانی و جهان سرمایه را به لرزه در آورده است. بحران ِهژمونی سیاسی- فرهنگی ِ سرمایه، نه فقط شیوه ی حکمرانی سیاسیْ بل فرهنگ و منطق ِ فرمانروایی اجتماعی سرمایه را در زیست سپهر فردی - اجتماعی بی اعتبار و بی افق کرده است. مهم تر آن که تمامی کوشش های اصلاح طلبانه ی برده رانان سیاسی- اقتصادی سرمایهْ برای غلبه بر بحران، تا کنون جز گسترش و تعمیق بحرانْ حاصلی در بر نداشته است، و در کوتاه مدت و میان مدت نیز امیدی به بهبود اوضاع نیست.
بر اين پايه می توان گفت، جهان سرمايه به انتهای تاريخِ حيات خونين خود رسيده است. اما نباید از یاد بُرد که این جهان ِ پیر و سست بنیاد، هرگز خود به خود فرونخواهد پاشید، این جهان را باید اُردوی اراده ی هم بسته و معطوف به انقلاب سوسیالیستی پرولتاریای انقلابی به گور بسپارد. اُردویی که هم اکنون پایه ها و زمینه های مادی و عینی ِ شکل گیری اراده ی هم بسته ی جهانی ِ اش بيش از گذشته مهیا، ممکن و ضروری است. اما به صراحت باید اعتراف کرد که درست در چنین زمینه و زمانه ای، نه فقط توده ی کارگرانْ اسیر انواع رقابت ها و انشقاق های سیاسی و نژادی و جنسی و ملی و مذهبی و شغلی و فرقه ای اند، بل مهم تر آن که به رغم حضور پُر فروغ توده ای کارگران در میدان های پیکار جاری طبقاتی، افق حاکم بر ذهن و زبان و پراتیک طبقاتی کارگران هم چنان محصور و محبوس در درون مرزهای سرمایه است. به عبارت دیگر پیکار کارگران در ساحت منطق عام رقابت، زمین گیر شده است. بی تردید در ساحت رقابت نیز منافع کارگران در تعارض با منافع سرمایه داران است، اما به هیچ وجه نافی آن نیست. پیکار حول منافع بی واسطه، می باید نقطه عزیمت و سکوی پرواز کارگران باشد، نه قرارگاه امن آنان. در حقیقت پیکار طبقاتی کارگران با محصور شدن در ساحت رقابت، به تقابل طبقاتی نهادینه شده فروکاسته شده است. امری که بیان گر بحران هژمونی چشم انداز رهایی است. بحرانی که ترجمان موقعیتی است که کارگران کمونیست و کمونیست های کارگری نمی توانند، بدیل تاریخی الغای مناسبات سرمایه داری و نظام کار مزدی را به چشم انداز پیش روی نیروهای محرکه ی انقلابی تبدیل کنند. پیامدها و سمت و سوی تاکنونی خیزش های خود جوش و انقلابی بهارعربی و جنبش اشغالْ خود گواهی است بر این مدعا. خود انگیخته و خودجوش بودن این خیزش های انقلابی نیز گواهی دیگری است بر این مدعا که تاکنون نقش عوامل عینی در برانگیخته گی توده ای کارگران از نقش کارگران پیشرو و پیشروان کارگری برجسته تر بوده است. با این همه نباید از یاد برد که در شرایط برانگیخته گی انقلابی، به این علت که شرایط عینی برای خواست دگرگونی هم چنان پابرجاست، و سپهر سیاست پیکار رهایی بخش نیز گشوده شده است و ذهن و زبان نیروهای رهایی بخش پذیرای چشم اندازهای انقلابی است، امکان رفع بحران هژمونی چشم انداز رهایی، بیش از پیش میسر است. بر پایه ی آموزه های مارکس، برای تولید و تحقق آگاهی کمونیستی، تغییر انسان ها در مقیاسی توده ای ضروری است، تغییری که فقط در پروسه ی انقلاب ممکن و میسر است. در نتیجه، انقلاب نه فقط برای الغای نظام سرمایه داری، بل برای رهایی طبقه ی انقلابی از تمامی کثافات جامعه ی طبقاتی ضروری است. حال می توان پرسید آیا کارگران کمونیست و کمونیست های کارگری می توانند در بطن برانگیخته گی انقلابی کنونی صفوف پراکنده ی کارگران را متشکل کنند ؟ آیا می توانند ذهن و زبان و پراتیک سیاسی کارگران را معطوف به خلق شرایط الغای سرمایه کنند؟ بی تردید بسیاری خواهند گفت غیر ممکن است یا دست کم خواهند گفت بسیار دشوار است. اما نباید از برد که می توان واقع بین بود و غیر ممکن ها را طلب کرد!
http://agahbash.blogfa.com/
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر