آیا تعادل بخشی از فرضیه های تاکنونی انقلاب در کشورهای صنعتی، پیرامونی آن و عقب مانده از دیدگاه چپ بنیادگرا دچار سستی نشده است؟ آیا به تبع آن پیش فرض های گذشته حاکم بر روابط فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی سپری شده، می توان هنوز همان عامل ها وعنصرهای پیشبرنده، یا(محرک عینی و ذهنی) را برای انقلاب ها، اعتراض ها و خیزش های امروزین صادق دانست و همانگونه تعریف کرد؟ آیا بین طلاتم های اجتماعی امروز و دیروز که هر از چندگاه اینجا و آنجا روی می دهند تفاوت هائی وجود دارند؟
آیا اوج و فرود و همزمانی مبارزه های اجتماعی کنونی در گستره جهان، که ما چندی ست شاهد رنگینی آن هستیم، برخورد چپ به آنها آشفته تر نشده و به نظر نمی آید که پایه های استدلالی برخی در هم ریخته است؟ آیا تحول های رشد عام امروزین، تابع مفروض های ایدئولوژیک تاکنونی، که نیروهای انقلابی آن را شناسانده و خود ادعاهای خویش را، بر آنها استوار کرده و مرزهای شان را با دیگران در حفظ آنها می شناساندند! هم چنان قابل تکیه و موثق مانده اند؟ آیا می شود گفت که معادله های فرهنگ سیاسی چپ، بر اساس سبک گذشته، هنوز محاط به دنیای واقعی بیرون از ذهن، به حد کافی پذیرفتنی مانده و مستحکم و قابل دفاع می باشند؟ اینکه: فعلن در سطح جهان رویدادهائی رخ نشان داده است، که اغلب آنها: نظریه های سیاسی ـ اجتماعی مرسوم دهه های سپری شده چپ را، به نوعی زیر پرسش برده، تردید ناپذیر است؛ و در برخی موارد، حتا: بحث نیروهای محرک انقلاب، چنان برداشت آنان را، دچار چالش های تازه و متنوعی کرده است که عملن این تفاوت ها و تناقض های چشمگیر بینشی آنها، زمینه ناباوری توده ای به توان چپ را دامن زده، و به تحلیل توانائی در تاثیرگذاری سیاسی عمدتن چپ منجر شده است. در نتیجه ی این درماندگی نظری، و عدم نفوذ سیاسی ست، که رفرماسیونسیم ِدگرگونی پذیر، مشتاقانه و سازشکارانه فرصت عبور از اصول مارکسیسم را در عرصه مبارزه اجتماعی تشویق و فراهم نموده، و سبب انحراف از مبانی جنگ طبقات را در درون چپ، آنچنان که می بینیم، به همین آسانی مهیا ساخته است.
در حال حاضر توان دستگاه نظری مارکسیست ها، بیشتر از آنکه تاکتیک و نیرویش معطوف به مبارزه با دشمن مشترک شود، برعکس، آنان را به تقابل بیهوده با خود کشانده و رسمن این مبارزه های ایدئولوژیک، چپ ها را با هم هرچه بیگانه تر کرده است و ناگزیر بخشی از آنها نیز از راه اصلی مبارزه طبقاتی منحرف و یا دنباله رو رفرم راست شده، و در بهترین حالت بخشی نیز در غارهایشان به چپ روی کور و کله شقی ِگنگ کشیده شده اند و حتا شاید بشود گفت که چپ از ترس فروریزی اعتبار سازمانی و کنار ماندن از خیانت طبقاتی: با این پراکندگی و پیش فرض های نظری، و(ساختاری اش)در عمل (رل) مانع پیشرفت خود و انقلاب توده ای را یافته و یا چنین به نظر می آیند، زیرا که موا ضع آنها، خوانائی قابل اتکائی برای پاسخ درست به سیاست های جاری ایران و جهان نداشته و اصولن نگاه شان در راستای همکاری طبقاتی، کاربرد مناسبی با این تغیر و تحول های کمّی و کیّفی مبارزات ضد سرمایه داری و ضد دیکتاتوری امروزین توده های میلیاردی(که راست داخلی و جهانی را به وحشت مرگ و تکاپو نجات انداخته) هنوز نیافته اند و از آن بدتر شاید استعداد شناخت اوضاع را با ابزار شناخته شده ی تاکنونی خودشان به ویژه در راستای سیاست های ائتلاف و همکاری بزرگ، در دست نظر ندارند.
آیا وضع تئوری های انقلاب و مبارزه طبقاتی چپ چنین پریشان است؟
با کلی گوئی های بالا، برگردیم به موضوع: هم اینک سرعت دگرگونی و بازتاب های پیش بینی نشده ی اجتماعی ـ سیاسی ـ اقتصادی جهان امروز بسیاربالا و روز افزون شده است؛ هر یک از این انقلاب ها، خیزش ها و ناآرامی های متنوع جهان، که ما دیدیم و در آینده نیز بی تردید هر چه بیشتر روی خواهند داد، همگی مضمونی کاملن طبقاتی داشته، دارند و خواهند داشت. دشمنان مردمان کار و زحمت(سرمایه داران و دینمداران) متناسب با مشکل پیشاروی، خود را ایزوله نکرده و راه چاره های تازه ای برای عبور از بحران خویش می یابند. آنان آگاه به (تحلیل و تضعیف توان زندگی نیروهای میانی جوامع به جانب فقر همه گیر) می باشند و همچنین واقف به استعداد و شناخت بالای امروزین آنان و نرمش ِسمتگیری شان باخبر! و می دانند که آنها متاثر از پوشش ابزار های سریع ارتباط جمعی و دانش مدیا می باشند! راست های پوپولیست، ملی مذهبی ها و لیبرال ها کاملن زیرکانه توانسته اند هر کدام به شکلی با این اهرم هوشیاری، همه جا، بخش میانی اجتماعی را به نفع مواضع خود بسیج و رهبری کنند و در نتیجه آن: نیروهای خرده بورژوا را، با سرعت تمام به نفوذ در میان توده ها برده و توانسته اند، با حمایت آنها یا سمت حرکت انقلاب را برگردانند و یا فعلن سرعت بیداری توده ای را دچار تأخیر سازند و سرانجام هوشیاری آنان همین بوده که شاهد پیروزی جریان های مرتجع مذهی در کشورهای اسلامی می باشیم و هم اینک به سفر پاپ بندیکت به مکزیک و کوبا بنگرید که: نه مگر برای خنثا سازی چاشنی انفجار در آن مناطق طوفانی آمریکای لاتین باید باشد؟ و معنی ساده این تلاش ها: همین تضعیف چپ است که هدف هر یک آنها بوده و امروز نیز با دقت و پشتکار در دستور کار آنان و وابستگان شان می باشد! نمونه های (خاورمیانه و شمال آفریقا را در نظر بگیرید) که چگونه توانسته در برخی مناطق زمینه جهش کیفی همبستگی طبقاتی را کند مانند بخشی از کشور های (آمریکای لاتین). برای چگونگی موفقیت موردی و تأخیر مبارزه توده گیر در آنها می توانیم دلیل های فراوانی بیآوریم! اما یک امر قطعی و نسبتن برجسته است و آن مسیر امکان آگاهی و افشاگری در گستره اجتماع داخلی و جهانی ست که با همه ی کنترل و تحدید دولت ها، پیوسته برای بهبود روابط ِهمگان مفید و راه سازماندهی از پائین را هموارکرده است! و این اهرم و درک تازه و راهکارآن، در چپ خاورمیانه و شمال آفریقا و ایران فعلن موجود نیست و یا کم است و در آمریکای لاتین بیشتر! آیا در آمریکای لاتین ایده ی تازه ای وجود دارد که ما از آن در راه مبارزه ی مستقل خود استفاده کنیم؟
مگر ما سطح و میزان آگاهی را: مبتنی و متاثر از رشد ابزار تولید عمومی حاکم در اجتماع نمی دانیم؟ بسیار خوب! امکان های بالای آموزش، دانش و بینش دنیای مجازی و امروزی در اختیار کدام هاست؟ کدام جنبش و تشکل هائی بهتر می توانند زیرمجموعه خود را در همه کشور ها سازمان مفید و موثر بدهند و آنان نیزاصولن در جایگیری فرهنگی و اقتصادی متعلق به کدام طبقات و لایه ها اجتماعی هستند؟ چگونه می توان ادعا کرد که کارگران و زحمتکشان که اکثریت قریب به اتفاق جوامع محروم را شامل می شوند، حزبی و یا سازمانی چپ بیابند تا بتواند آنها را در کمترین زمان ممکن آگاه و در ارتباط تنگاتنگ با نیات سیاسی ـ سازمانی خود قرار داده و هدایت کند؟! تازه مشروط به یک فضای باز بورژوا دمکراتیک! اما چرا میزان آسیب پذیری مردم از دولت های در در مناطق عقب مانده بالاست و دولت ها و نیروی قهری آنان می توانند دامنه ی اعتراض های مردمی را تقلیل دهند؟ هدایت و استفاده ابزار سرکوب دولتی بیشتر در اختیار و توسط چه جریان های اجتماعی قرار دارند؟ آیا انحراف هر یک از انقلاب ها، جنبش ها و خیزش ها و اعتراض های اخیر در مناطق مختلف، که بسیار هم پیچیده، هم بیگانه و هم جداگانه از تجربه های پیشین و پسین جامعه بشری بوده و می باشند، زیر اراده تاریخ تحول است، یا نه؟ آیا همه چپ جهان ما، تدبیر راست را با خود حمل و ناتوانی دردگردیسی خویش را با تاثیر پنهان او بر کول می کشد؟ و در پرایط کنونی این تفاوت ها، تناقض ها و تعارض ها به (بحران تردید های نظری) چپ در مبارزه ی توده ای اش نیآفزوده است؟ آیا سکان اختلاف های نگرشی ـ سیاسی در بین نیروهای همسوی چپ ِدمکرات و انقلابی توسط اراده ی راست جهانی دامن زده نمی شود که رسمن، گستره تجزیه و پراکندگی ها را تشدید کرده است؟
آیا تأمین، وجود و استفاده از ابزار نو ارتباط جمعی و آگاهی رسانی الکترونیک ـ و گسترش، شناخت و رشد عمومی توده ها از این پدیده های عینی تازه و افشاگر، همچون جنبش های بزرگ(99%، در برابر1%) آمریکا و تا حدودی در اروپا(که عمدتن دشمنان منافع طبقاتی خود را بهتر می شناسند)، این آشنائی ضروری در سطح جهان و در میان آدمیان آن سرزمین های مختلف یکسان است؟ آیا این اهرم های قدرتمند می توانند همه را همزمان و در کوتاه مدت به رشد دانش حقوقی، آشنا با پلورالیزم فکر ِطبقاتی و در نتیجه و از همه مهم تر، به سمت خاستگاه و همبستگی طبقاتی پائینی ها در سطح جهان و در کشور خود، و به ویژه در کشورهای عقب مانده اسلامی هدایت کرده و براند؟ و در زندگی روزمره آنان، چنان به حد کافی نفوذ کرده و بر علیه کورذهنی موجودشان فائق آید: تا این کارائی، بتواند بهتر از دعا و استغاثه در مساجد، تکایا و زیارتگاه های بی شمار هچون مراسم دینی، برایشان بکار انقلاب در زندگی تلخ شان در بیاید؟ آیا تعمیم آسان آگاهی و استفاده از ابزار نو، در اعماق اجتماع پائین و محروم از ابتدائی ترین نیازمندی ها، همچون بخش زیرین و اکثریت(طبقه کارگر و زحمت کش)، که اغلب در مضیقه ی نان، زمان و امکان قرار دارند، میسر است که به (همت اراده ی تابناک ِذهنی عده ای انقلابی) بدون پیش زمینه ها، به سایه های فکر ساده نگر و خوشبین این توده ها، بتوانند و بشود نور افکند و با این ابزار و نیت روشنی بخش، به سادگی به همگی آنان یاری و آگاهی کافی تاریخی رساند؟
آیا این ظرف های موجود و روابط مترتب آنها، مبارزه طبقات و نگاه مبارزان چپ را به نیروهای محرک انقلاب، دستخوش برداشت متفاوت از انقلاب های تاکنونی ننموده است؟ به دیگر سخن: پراکندگی چپ متاثر از همین تحول مدیا و نیروهای منقلب از آن نیست؟ آیا در عمل چپ هم، به دگرگونی تجربی ساخته ها و پرداخته ها، در گستره بزرگ خود و چپ گارگری بطور اخص، نباید به هر یک از پدیده های نو پاسخ های درخور دهد؟ آیا ضرورت و تمایل به یافتن و کاستن از دامنه مخالف خوانی ِاجتماعی(سیاست ائتلافی) در عرصه جنبش های توده ای ـ کارگری هنوز ضرورت ابقای شان وجود دارد؟ ـ تاکی باید جوی باریک اعتراض های نان، به جریان و سیل بنیان کن سرمایه داری فرسوده بدل نشوند؟ و ما در قبال نیروهای گسترده و فقیرتر میانی که همه به سمت خانه خرابی رفته و می روند، تنها به تکیه به بخش(کارگر) داشته باشیم، در صورتی که خود و آنان و بخش میانی با هم و وسیع تراز گذشته در راه انقلاب (نان و آزادی)هستیم و باید هم که در کنار هم جا بیابیم و بیابند؟ و آیا با تامل جدی در شناخت بهتری از تحولات امروزین طبقات و اقشار میانی: می شود تعریف های تازه ای از نیروهای همراه را در مرحله ی تحول طلبی بورژوادموکراسی، دوباره بازتعریف کرد و دست آویزی را برای اهداف پیشارو در جنبش ضداستبدادی مذهبی به دست خود و انقلاب مسالمت آمیز اکثریت کشورمان در برابر این اقلیت نا چیز انگل داد؟
من در بخش دوم: به نگاه، جایگاه و پایگاه اجتماعی نیروهای انقلابی چپ و کمونیست، که عمدتن از لایه های میانی و پائینی (خرده بورژوازی)برخاسته اند، خواهم پرداخت.
آدادمه دارد
بهنام چنگائی ـ دهم فروردین 1391
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر