انقلاب علیه دیکتاتوری های غیر وابسته – ۱۲ انقلاب متناقض؟


محمدرضا شالگونی
تجربه انقلاب علیه دیکتاتوری های غیر وابسته ( همان طور که در آغاز این رشته یادداشت ها اشاره کرده ام ) برای ما ایرانیان می تواند بسیار آموزنده باشد. در تجربه لیبی و سوریه ، تا اینجا ، چند نکته برجستگی چشم گیری داشته است:
۱ - سرکوب مردم به پا خاسته در دیکتاتوری های غیر وابسته ضرورتاً نه تنها کمتر از دیکتاتوری های وابسته نیست ، بلکه می تواند آشکارا خشن تر باشد. آیا از این تجربه باید نتیجه گرفت که استقلال و حاکمیت ملی مفاهیم بی معنایی هستند؟ که جنبش های عظیم ضد استعماری همه عبث بودند و مانند "دویدن در پی باد"؟  نه ؛ اما می شود نتیجه گرفت که استقلال سیاسی یک کشور اگر هم واقعاً مترادف با حاکمیت مردم آن کشور نباشد ، دست کم ، باید فضای مساعدی برای برقراری حاکمیت مردم به وجود بیاورد و گرنه چه فرق می کند که بی حقی اکثریت قاطع مردم یک کشور نتیجه تسلط یک قدرت خارجی باشد یا محصول تیغ خون ریز زورگویان "خودی"؟! ریشخند تاریخ است که دیکتاتوری های غیر وابسته ، در دوره علنی تر شدن و همه جانبه تر شدن رویارویی شان با مردم ، درست هنگامی که مجبور می شوند کشتارهای شان را بیش از هر زمان دیگر به نام دفاع از استقلال کشور توجیه کنند ، بیش از هر زمان دیگر ، استقلال کشور را بی بهاتر و بی معناتر می سازند. با این همه فراموش نباید کرد که استقلال مهم است ، زیرا شرط لازم برای شکل گیری حاکمیت مردم است ؛ زیرا در سرزمینی که که زیر اشغال یا کنترل یک قدرت خارجی است ، حاکمیت مردم نمی تواند پا بگیرد. بنابراین به نام دفاع از دموکراسی یا به بهانه مبارزه با دیکتاتوری نمی توان و نباید استقلال را مفهومی میان تهی قلمداد کرد ، همان طور که به نام دفاع از آزادی یا مبارزه با استبدادهای زیر پوشش جمهوری ، نمی توان و نباید جمهوریت را بی معنا قلمداد کرد و بر سر نظام های موروثی و دودمانی آب تطهیر ریخت.

اما پدیده مشخص خشونتِ بیشتر در دیکتاتوری های غیر وابسته لیبی و سوریه را چگونه می توان توضیح داد؟ قبل از هر چیز لازم است به یاد داشته باشیم که شدت و دامنه سرکوب و چگونگی إعمال آن قاعدتاً با تغییر رابطه حکومت کنندگان و حکومت شوندگان تغییر می کند. به عبارت دیگر ، حتی در خشن ترین حکومت ها ، وقتی مردم آرام و سر به راه ، حکومت کنندگان را تحمل می کنند ، شدت و دامنه سرکوب معمولاً پائین می آید و برعکس ، با گسترش اعتراضات توده ای ، حکومت کنندگان نیز "شمشیر را از رو می بندند". مثلاً معروف است که در روسیه تزاری در دوره نیکلای دوم (۱۹۱۷ - ۱۸۹۴) که پادشاهِ نسبتاً لیبرال منشی بود ، شمار اعدام های سیاسی بیش از ده برابر دوره حکومت خشن آلکساندر اول (۱۸۲۵ - ۱۸۰۱) بود ، زیرا در این دوره ، مخصوصاً با شروع انقلاب ۱۹۰۵ ، اعتراضات و مبارزات مردم روسیه علیه تزاریسم آشکارا گسترش پیدا کرد. انقلاب معمولاً دیکتاتوری ها را در دو راهی میان عقب نشینی یا سرکوب بیشتر ، به دام می اندازد و غالباً حکومت هایی که شکننده ترند و جایی برای عقب نشینی ندارند ، ناگزیر می شوند به سرکوب بیشتر روی بیاورند.
تجربه لیبی و سوریه نشان میدهد که دیکتاتوری های غیر وابسته عقب نشینی در مقابل مردم به پاخاسته را به دو دلیل دشوارتر می یابند: اولاً در این دیکتاتوری ها کل ساختارهای قدرت چنان با شخص دیکتاتور یا حلقه اصلی حکومت کنندگان گره خورده است که کنار گذاشتن چهره بیرونی یا نماد اصلی رژیم می تواند به فروپاشی کل رژیم بیانجامد و بنابراین هر عقب نشینی به معنای خودکشی خودِ رژیم نگریسته می شود. مقایسه موقعیت بن علی و مبارک با موقعیت قذافی و اسد می تواند این نکته را روشن تر سازد. در تونس و مصر درست به دلیل وابستگی و گره خوردگی رژیم با امپریالیسم ، بن علی و مبارک تنها تکیه گاه رژیم نبودند و دیدیم که با تکیه به ارتش آنها را کنار گذاشتند تا سیستم را حفظ کنند. اما در لیبی و سوریه گره خوردگی ستون موجودیت رژیم با شخص قذافی و اسد ( یا خاندان شان ) امکان چنین تغییری را نمی داد و نمی دهد. در دیکتاتوری های غیر وابسته هیچ ارادۀ مؤثری علاوه بر ارادۀ حلقه داخلی حکومت کنندگان وجود ندارد ؛ در حالی در دیکتاتوری های وابسته علاوه بر اراده شخص دیکتاتور یا حلقه مرکزی دیکتاتوری و در پس پشت دیکتاتور ، اراده دیگری نیز وجود دارد و امپریالیست ها می توانند با کنار گذاشتن مهره یا مهره های سوخته ، سیستم را نجات بدهند و منافع خودشان را حفظ کنند. ثانیاً در دیکتاتوری های غیر وابسته ، معمولاً دیکتاتور جایی برای عقب نشینی در خارج از کشور ندارد ، در حالی که در دیکتاتوری های وابسته ، دیکتاتورها و پیرامونیان شان می توانند در خارج از کشور زیر سایه قدرت های حامی شان پناهگاه مطمئنی داشته باشند. کافی است سرنوشت صدام حسین و قذافی را با وضع بن علی و امثال او مقایسه کنیم تا تفاوت را دریابیم.
۲ - تجربه لیبی و سوریه نشان می دهد که در دیکتاتوری های غیر وابسته ، مبارزه علیه رژیم حاکم با سرعت و سهولت بیشتری می تواند به مبارزه مسلحانه تبدیل شود. به نظر می رسد این گرایش بیش از همه محصول دو چیز است: اول این که مخالفان یک دیکتاتوری غیر وابسته ( مخصوصاً اگر چنین رژیمی در محاصره رژیم های وابسته قرار داشته باشد ) با سهولت بیشتری می توانند مسلح شوند. در واقع ، برجسته تر شدن مبارزه مسلحانه می تواند به یکی از مهم ترین مجاری بین المللی شدن بحران دیکتاتوری های غیر وابسته تبدیل بشود و دست کم بخشی از مخالفان رژیم را با قدرت های خارجی مرتبط سازد. دوم این که دیکتاتوری های غیر وابسته هنگام رویارویی با خیزش های توده ای ، عقب نشینی در مقابل خواست های مردم را دشوارتر می یابند و منزوی تر می شوند و این باعث می شود که مخالفان آنها مبارزه مسلحانه را کارسازتر ارزیابی کنند. البته لازم است همین جا (بار دیگر ) یادآوری کنم که مبارزه مسلحانه در لیبی و سوریه تفاوت های زیادی باهم دارند که نادیده گرفتن شان می تواند بسیار گمراه کننده باشد ، ولی با وجود این تفاوت ها ، مشابهت شرایط سیاسی شکل گیری مبارزه مسلحانه در این دو تجربه ، در مقایسه با تجربه تونس ، مصر ، بحرین و حتی یمن انکار ناپذیر است. فراموش نکنیم که در مصر و تونس و بحرین عملاً تاکنون از مبارزه مسلحانه خبری نبوده و در یمن نیز علیرغم شکاف های قبیله ای بزرگ ، رویارویی های مسلحانه از محدوده خاصی فراتر نرفته است
۳ - تجربه لیبی و سوریه نشان می دهد که در دیکتاتوری های غیر وابسته ، خیزش های توده ای بزرگ علیه رژیم حاکم ، معمولاً فرصتی برای امپریالیسم امریکا و متحدان آن به وجود می آورد که به عنوان پشتیبان مردم و مدافع حقوق بشر و دموکراسی وارد میدان بشوند و بسته به اوضاع و احوال ، به مداخله مستقیم سیاسی و حتی نظامی دست بزنند. در چگونگی و دامنه چنین مداخله هایی سه ملاحظه بیش از همه اثر می گذارند: یک - اهمیت و حساسیت ژئوپولیتیکی کشور بحران زده. یکی از مهم ترین عواملی که امریکا و متحدان آن را به مداخله نظامی سریع در لیبی کشاند و در دست زدن به چنین کاری در سوریه به تردید می اندازد ، تفاوت در جغرافیای سیاسی این دو کشور است. لیبی کشوری است با منابع عظیم نفتی در ناف مدیترانه ، بدون گره خوردگی های خیلی عمیق با کشورهای دیگر ؛ در حالی که سوریه کشوری است در یکی از حساس ترین مناطق خاورمیانه با پیوندهایی عمیق با همه کشورهای پیرامون که هر تکان بزرگی در آن می تواند تقریباً روی همه مسائل پیچ در پیچ خاورمیانه اثر بگذارد و پس لرزه هایی به وجود بیاورد که تا حدود زیادی غیر قابل پیش بینی هستند. در واقع چگونگی مداخله امریکا در هر کشوری ، پیش و بیش از هر چیز ، با محاسبه منافع ژئو استراتژیک امپراتوری امریکا صورت می گیرد. در اشاره صریح و زمخت به این حقیقت بود که پال ولفویتس (معاون زیر دفاع وقت امریکا) پس از اشغال عراق (در پاسخ به سؤال خبرنگاری که پرسید ، شما که به نام پیش گیری از دست یابی صدام حسین به سلاح هسته ای به عراق حمله کردید ، چرا به کره شمالی که اعلام می کند به چنین سلاحی دست یافته است ، حمله نمی کنید؟ ) یادآوری کرد که "عراق بر روی دریایی از نفت شناور است"!  دو - میزان شکنندگی و انزوای رژیم حاکم. یکی دیگر از عواملی که راه مداخله نظامی ، یعنی خشن ترین شکل مداخله خارجی را در لیبی برای امریکا و متحدان آن هموار کرد و در سوریه همچنان پرخطر می سازد ، این است که رژیم قذافی آشکارا شکننده تر از رژیم اسد بود. و علت اصلی شکنندگی رژیم قذافی این بود که پایه اجتماعی اش ، بسیار ضعیف بود. در حالی که در سوریه بخش اعظم اقلیت های مذهبی ، یعنی نزدیک به یک چهارم جمعیت کشور ، از ترس قدرت گیری اسلام گرایان سنی ، از رژیم اسد حمایت می کنند و این پی آمدهای مداخله نظامی را پیش بینی ناپذیر و بسیار پرهزینه می سازد. حقیقت این است که قدرت هر حکومتی به گستردگی پایه اجتماعی آن بستگی دارد و درست به همین دلیل ، دیکتاتوری ها در مقایسه با دموکراسی ها حکومت های ضعیف تر و شکننده تری هستند و عموماً از حرکت های مستقل مردم وحشت دارند. این وحشت از مردم در دیکتاتوری های غیر وابسته ابعاد مضاعفی پیدا می کند. زیرا چنین حکومت هایی معمولاً سرکوب مخالفان را به نام دفاع از استقلال کشور توجیه می کنند و بنابراین هنگامی که با خیزش توده ای مردم روبرو می شوند ، نه تنها دلیل مشروعیت شان را در مقابل مردم از دست می دهند ، بلکه استقلال کشور را نیز به خطر می اندازند و زمینه مساعدی برای مداخلات امپریالیستی فراهم می آورند. سه - امکان دستکاری مخالفان رژیم. همه مداخله های امپریالیستی ظاهراً هدف های بشردوستانه و متمدنانه ای را دنبال می کنند ، اما در عمل هیچ مداخله ای بی توجه به منافع قدرتِ مداخله کننده صورت نمی گیرد. بنابراین امریکا و متحدان آن برای کنار زدن هر حکومت نامطلوبی دست به مداخله نمی زنند ، بلکه محاسبه می کنند تا حکومتی را جای آن بنشانند که در خدمت منافع شان باشد. به عبارت دیگر ، اگر آنها نتوانند مخالفان یک دیکتاتوری غیر وابسته را در جهت منافع خودشان دستکاری کنند ، قاعدتاً به مداخله پرهزینه و مخصوصاً مداخله نظامی دست نمی زنند. در این مورد نیز تجربه لیبی و سوریه به حد کافی آموزنده است: آنها در لیبی به سرعت به مداخله نظامی روی آوردند ، زیرا آن را بسیار کم هزینه و سودآور می دیدند و فکر می کردند به راحتی می توانند مخالفان قذافی را در جهت مورد نظر خودشان پیش برانند. تصادفی نبود که در پایان عملیات نظامی ناتو در لیبی ، جو بایدن ( معاون رئیس جمهور امریکا ) یادآوری کرد که "... امریکا دو میلیارد دلار خرج کرد و حتی یک نفر از دست نداد. این شیوه عمل بهتری است برای معامله با دنیا تا آن چه در گذشته می کردیم". اما آنها می دانند که مداخله نظامی در سوریه اولاً بسیار پر هزینه خواهد بود و ثانیاً مطمئن نیستند که بعد از براندازی رژیم اسد ، بتوانند اسلام گرایان سوری را تحت کنترل خود در بیاورند. به همین دلیل است که حتی پادشاهی اسلام پناه سعودی در دفاع از مداخله نظامی بین المللی تردید نشان می دهد.
۴ - با عمومیت یافتن شورش توده ای مردم علیه دیکتاتوری های غیر وابسته ، این رژیم ها قاعدتاً عقب نشینی در مقابل قدرت های خارجی را بر عقب نشینی در مقابل مردم ترجیح می دهند. دلیل چنین ترجیحی هم روشن است: اصلاحات بعد از شروع انقلاب ، معمولاً موقعیت حکومت کنندگان  را در مقابل مردم تقویت نمی کند ، ضعیف تر می سازد ، زیرا به فزون طلبی انقلابی مردم دامن می زند و شعله های انقلاب را گسترده تر می سازد. بنابراین دیکتاتوری های غیر وابسته وقتی در محاصره مردم قرار می گیرند ، تقدم دادن به جنگ در جبهه داخلی را به نفع خودشان می بینند و به کنار آمدن با قدرت های خارجی روی می آورند. تجربه لیبی و سوریه در این مورد نیز آموزنده است. قذافی مدت ها پیش از اشتعال شورش مردم ، برای تحکیم موقعیت اش با امریکا و متحدان آن کنار آمده بود بی آن که استقلال عمل اش را از دست بدهد ؛ اما وقتی در محاصره شورش توده ای مردم قرار گرفت ، دیگر به استقلال عمل فکر نمی کرد ، می کوشید هر طور شده حکومت اش را حفظ کند و مدام به "اربابان بی مروت دنیا" پیغام و پسغام می فرستاد که آنها را بر سر لطف بیاورد. و اسد که قبلاً تلاش کافی برای کنار آمدن با آنها را نداشته و آنچه با قذافی کردند را هم به چشم دیده ، برای مقابله با مردم کشورش به حمایت روسیه و چین روی آورده است. تردیدی نباید داشت که حکومت اسد اگر پابرجا بماند ، دیگر حکومت چندان غیر وابسته ای نخواهد بود ، بلکه ناگزیر خواهد شد به خواسته های روس ها و چینی ها گردن بگذارد. این تجربه ها می گویند که دیکتاتوری های غیر وابسته پس از برخاستن شورش توده ای مردم استقلال عمل شان را تا حدود زیادی از دست می دهند و اگر هم باقی بمانند دیگر نمی توانند غیر وابسته باشند.
۵ - تجربه لیبی و سوریه نشان می دهد که انقلاب علیه دیکتاتوری های غیر وابسته می تواند تفرقه ساز باشد و بخشی از مردم را درمقابل بخش دیگری قرار بدهد و حتی به جنگ داخلی کشدار و فرساینده بیانجامد. این جنگ داخلی در لیبی به علت دخالت نظامی ناتو زودتر تمام شد ( هر چند احتمال اشتعال مجدد و خونین تر آن را در آینده نمی توان نادیده گرفت ) و در سوریه به علت دشواری دخالت نظامی خارجی می تواند بسیار کشدارتر و فرساینده تر بشود. البته برای دوری از تعمیم شتاب زده ، باید به یاد داشته باشیم که رقابت های قبیله ای در لیبی و دشمنی فرقه های مذهبی در سوریه عامل بسیار مهمی در دامن زدن به جنگ داخلی بوده اند ؛ اما با اندکی دقت در حوادث و صف بندی های سیاسی می شود دید که غیر وابسته بودن این رژیم ها نیز در ایجاد رویارویی و اختلاف میان مردم بی تأثیر نبوده است.  این دو تجربه نشان می دهد که علاوه بر دشمنی های قبیله ای و فرقه ای ، چیزی که میان مردم شکاف ایجاد می کند ، وارد شدن امریکا و متحدان و وابستگان آن به میدان رویارویی هاست. وقتی ارتجاعی ترین دولت های منطقه به رهبری عربستان سعودی به داغ ترین مدافعان انقلاب ، آزادی و حقوق بشر تبدیل می شوند و اصرار دارند به کمک جنبش ضد دیکتاتوری این کشورها بیایند ، بخش قابل توجهی از مردم در باره جهت گیری و آینده جنبش به تردید می افتند و از آن کناره می گیرند. درنتیجه ، صف آرایی عجیبی شکل می گیرد که یکی از ویژگی های برجسته این نوع انقلاب هاست و با الگوی صف آرایی های مشهود در غالب انقلاب ها آشکارا تفاوت دارد.
۶ - شکست یا حتی عقب نشینی دیکتاتوری های غیر وابسته در مقابل شورش مردم ، پایان کار رژیم حاکم را رقم میزند و به سرعت می تواند قدرت و نفوذ قشر سیاسی حاکم را ریشه کن سازد ؛ در حالی که شورش مردم علیه دیکتاتوری های وابسته ( حتی هنگامی که حلقه اصلی حکومت کنندگان را کنار می زند ) به معنای پایان کار رژیم حاکم نیست. به عبارت دیگر ، قیام توده ای مردم علیه دیکتاتوری حاکم ، در رژیم های غیر وابسته ، می تواند قاطع تر از رژیم های وابسته به پیروزی (در معنای تکنیکی این کلمه) دست یابد. زیرا پیروزی قیام در معنای محدود و تکنیکی آن ، جز "سرنگونی سیاسی ساختارهای بنیادی دولت و جایگزینی آنها با یک نظم جدید"* معنای دیگری نمی تواند داشته باشد. کافی است مثلاً توجه داشته باشیم که در لیبی رژیم قذافی به معنای واقعی کلمه در هم شکسته است و بسیار بعید است خود را بازسازی کند ؛ اما در تونس ، مصر و یمن هر چند دیکتاتورها زیر فشار مردم کنار زده شده اند ، ولی رژیم های حاکم همچنان مقاومت می کنند و می کوشند خود را با شیوه ها و شگردهای مختلفی بازسازی کنند. دلیل این تفاوت روشن است: دیکتاتوری های غیروابسته با ساختارهای قدرت در سطح بین المللی پیوندهای محکمی ندارند ، بنابراین وقتی به وسیله مردم کنار زده می شوند ، به راحتی درهم می شکنند ، در حالی که دیکتاتوری های وابسته به واسطه پیوندهای بین المللی شان ، برای تجدید آرایش و همسازی با موقعیت های سیاسی جدید امکانات بیشتری دارند. این مقایسه نشان می دهد که در رویارویی با شورش های توده ای مردم ، دیکتاتوری های غیروابسته آشکارا قدرت انعطاف کمتری دارند و در مجموع شکننده تر از دیکتاتوری های وابسته هستند.
ویژگی های یاد شده در بالا نشان می دهند که انقلاب هایی که علیه دیکتاتوری های غیر وابسته شکل می گیرند ، به دلیل همسو شدن مقطعی و تاکتیکی شورش های مردمی با حرکت ها و مانوورهای قدرت های امپریالیستی ، ظرفیت های متناقضی پیدا می کنند که می تواند آنها را کاملاً به بیراهه بکشاند. راه گریز از بیراهه ، انکار یا چشم بستن به عینیت همسویی های مقطعی نیست ، بلکه شناختن آنها و عبور آگاهانه و مسؤولانه از آنهاست.
محمدرضا شالگونی - ۲۸ اسفند ۱۳۹۰ ( ۱۸ مارس ۲۰۱۲ )

*************************
* به نقل از پری اندرسن در نقد او بر کتاب مارشال بِرمن در :
Perry Anderson: A Zone of Engagement, Verso, 1992, P. 46

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر