بهرام رحمانی: دوازده سال از خاموشی «بامداد شاعر»، پژوهشگر، منتقد، نویسنده و مترجم معاصر میگذرد اما یاد و خاطره وی در جامعه ما، به ویژه در نزد نیروی جوان، همچنان زنده و عزیز است. احمد شاملو، علاوه بر شعر، کارهای تحقیقی و ترجمه های زیادی دارد. مجموعه کتاب کوچه وی، بزرگترین اثر پژوهشی در باب فرهنگ عامیانه مردم ایران است. آثار شاملو، به زبانهای انگلیسی، فرانسوی، سوئدی، ژاپنی، ترکی، رومانیایی، ارمنی، هلندی، زاگربی، فنلاندی، اسپانیایی، آلمانی و روسی ترجمه شده است.
شاملو، شاعری سرشناس و وجدان آگاه جامعه روشنفکری ایران بود. وی، تنها یک شاعر پرآوازه نبود، بلکه در عرصههای مختلف فرهنگی، اجتماعی و سیاسی چون فرهنگ کوچه، ترجمه، پژوهش، روزنامهنگاری و تاریخ نیز تلاشهای گستردهای داشت.
شاملو سردبیری نشریات زیر را به عهده داشت: »هفتهنامه خوشه، شماره ۲۲ مرداد ۱۳۴۶(در سال ۱۳۴۸ با اخطار رسمی ساواک تعطیل شد.)؛ هفتهنامه سخننو(پنج شماره) ۱۳۲۷؛ هفتهنامه روزنه(هفت شماره) ۱۳۲۹؛ سردبیر چپ(در مقابل سردبیر راست) مجله خواندنیها ۱۳۳۰؛ هفتهنامه آتشبار، به مدیریت ابوالقاسم انجوی شیرازی ۱۳۳۱؛ مجله آشنا ۱۳۳۶؛ اطلاعات ماهانه، دوره یازدهم ۱۳۳۷؛ مجله فردوسی ۱۳۳۹؛ کتاب هفته(۲۴ شماره اول) ۱۳۴۰؛ هفتهنامه ادبی و هنری بارو، که بعد از سه شماره با اولتیماتوم وزیر اطلاعات وقت در سال ۱۳۴۵ تعطیل میشود؛ همکاری با روزنامههای کیهان فرهنگی و آیندهگان ۱۳۵۱؛ انتشار ۱۲ شماره هفتهنامه ایرانشهر در لندن(شهریور ۵۷). دی ماه ۵۷ استعفا میدهد.(به علت اختلافهایی با مدیر هفتهنامه)؛ سردبیر هفتهنامه کتاب جمعه(بعد از ۳۶ شماره، با فشارهای دولتی تعطیل میشود.)
احمد شاملو، يكی از نخستين چهرههای شاخص جريان روشنفكری ایران بود كه در همان روزهای نخست حاکمیت جمهوری اسلامی در رابطه با اهداف و سیاستهای سرکوبگرانه آن هشدار داد. در حالیکه در این دوره، بسیاری از شهروندان هنوز به ماهیت حکومت تازه به قدرت رسیده متوهم بودند و یا مهمتر از همه، جریاناتی چون حزب توده، بخش اکثریت چریکهای فدایی خلق ایران، نهضت آزادی و غیره با تمام قدرت از حکومت اسلامی دفاع میکردند، شاملو با جسارت بینظیری ماهیت ضدانسانی آن را افشا کرد.
وی، با تمام وجود تلاشهای گستردهای را در راه شکوفایی فرهنگ جهانشمول انسانی و اجتماعی آغاز كرد و تا آخر عمرش نیز به اهداف و آرمانهای خود وفادار ماند.
احمد شاملو، در دفتر اول «کتابهای جمعه» نوشت:
«روزهای سیاهی در پیش است. دوران پر ادباری که، گرچه منطقا عمری دراز نمیتواند داشت، از هماکنون نهاد تیره خود را آشکار کرده است و استقرار سلطه خود را بر زمینهئی از نفی دموکراسی، نفی ملیت، و نفی ملیت، و نفی دستاوردهای مدنیت و فرهنگ و هنر میجوید.
اینچنین دورانی به ناگزیر پایدار نخواهد ماند، و جبر تاریخ، بدون تردید آن را زیر غلتک سنگین خویش درهم خواهد کوفت. اما نسل ما و نسل آینده، در این کشاکش اندوهبار، زیانی متحمل خواهد شد که بیگمان سخت کمرشکن خواهد بود. چرا که قشریون مطلقزده هر اندیشه آزادی را دشمن میدارند و کامگاری خود را جز به شرط امحاء مطلق فکر و اندیشه غیرممکن میشمارند. پس نخستین هدف نظامی که هماکنون میکوشد پایههای قدرت خود را به ضرب چماق و دشنه استحکام بخشد و نخستین گامهای خود را با به آتش کشیدن کتابخانهها و هجوم علنی به هستههای فعال هنری و تجاوز آشکار به مراکز فرهنگی کشور برداشته، کشتار همه متفکران و آزاداندیشان جامعه است.
اکنون ما در آستانه توفانی روبنده ایستادهایم. بادنماها نالهکنان به حرکت درآمدهاند و غباری طاعونی از آفاق برخاسته است. میتوان به دخمههای سکوت پناه برد، زبان در کام و سر در گریبان کشید تا توفان بیامان بگذرد. اما رسالت تاریخی روشنفکران، پناه امن جستن را تجویز نمیکند. هر فریادی آگاهکننده است، پس از حنجرههای خونین خویش فریاد خواهیم کشید و حدوث توفان را اعلام خواهیم کرد.
سپاه کفنپوش روشنفکران متعهد در جنگی نابرابر به میدان آمدهاند. بگذار لطمهئی که بر اینان وارد میآید نشانهئی هشداردهنده باشد از هجومی که تمامی دستاوردهای فرهنگی و مدنی خلقهای ساکن این محدوده جغرافیائی در معرض آن قرار گرفته است.»
احمد شاملو در »میزگرد: درباره وظائف کتاب جمعه«، که با حضور خانم هما ناطق و آقایان عباس سماکار، باقر پرهام، محمدعلی سپانلو، خسرو شاکری، فریدون آدمیت و محمد قائد برگزار کرد تا وظایف سنگین و بس مهمی را با توجه به شرایط انقلابی آن دوره، برای این هفتهنامه تدوین کنند.
در مقدمه این میزگرد میخوانیم: «این حقیقت که به تنهائی قادر نخواهیم بود حتی برخی از مسائل گوناگون و پیچیده جامعه ایران را به دقت لازم مطرح کنیم، از همان آغاز کار برای شورای نویسندگان کتاب جمعه روشن بود. ما میدانستیم که اگر این هفتهنامه قرار است از عهده وظیفهئی اجتماعی برآید باید به تمامی نیروهای بالنده اجتماع تکیه کند. این اتکا از راههای مختلف میتوانست صورت بگیرد، لیکن سادهتر امّا دمکراتیکترین راهی که به نظر رسید این بود که از نمایندگان تفکر و تلقیهای نیروهای رادیکال و نمایندگان اندیشههای فعال غیرمتشکل دعوت به عمل آریم تا نظرات خود را درباب مسائلی که عنوان میشود به دور میزگردی به بحث و برخورد منطقی بگذارند، با یقین به این که انعکاس خود این نقطهنظرها در مجله، میتواند بحث را به میان توده وسیع علاقمند ببرد. بدیهی است که در پارهئی موارد لازم خواهد بود که تنها افراد متخصص به بحث و گفتگو بنشینند تا برخی از پیچیدگیها را از دیدگاه فنی توضیح و تشریح کنند. و این نیز روشن است که نمایندگان همه نیروها و تمام گرایشها ممکن است نتوانند همواره در این میزگرد حضور یابند.
به هر حال، کوشش در این راستا است و آنچه در زیر میآید حاصل نخستین میزگرد ما است.»
بخشهایی از مباحث این میزگرد را به دلیل جایگاه مهم تاریخی، به ویژه نقش روشنفکران در آن دورههای حساس و پرتلاطم جامعهمان، در اینجا بازخوانی میکنیم:
باقر پرهام: در نخستین نشست «میزگرد» کتاب جمعه اجازه بفرمائید در این باره صحبت کنیم که مجله یا نشریهئی با مشخصات کتاب جمعه چه نقشی را میتواند در این دوره از زمان بازی کند و چه رسالتی به عهده آن هست. این بحث شاید بعدها به موثرتر شدن کار ما کمک بکند. پس از آقای شاملو که ندای این کار را در دادهاند، خواهش کنیم که برای شروع بحث نظرشان را در این زمینه بگویند.
احمد شاملو: ما نشریه را با این هدف درمیآریم که به مسائلی که برای جامعه مطرح هست اما چند و چونش روشن نیست جواب داده شود. به عنوان مثال، در گردهمآئیهائی که برای تاسیس مجله با دوستان داشتیم من پیشنهاد کردم به موقعش، از صندوق مجله مخارج گروههائی را تامین بکنیم که بروند در مسائل مختلف جامعهٔ ایران -مسائل روستائی، ایلی، کارگری، شهری و غیره- تحقیق بکنند، حتی اگر برخی از این تحقیقات دو ماه و سه ماه وقت بگیرد. مسائل گنگ اجتماعی ما یکی و دو تا نیست، این مسائل باید مطرح شود و اشخاص صاحبنظر درباره آنها نظر بدهند تا مجله بتواند به سهم خود راههائی برای رفع نیازهای بنیادی جامعه ارائه کند.
باقر پرهام: منظورتان نیازهای موجود برای کل جامعه است نه الزاما از دید یک گروه یا یک قشر خاص و یا یک سازمان خاص از جامعه؟
احمد شاملو: بیشک، زیرا در آن صورت مجله میشد ارگان یک گروه خاص. من معتقدم این مسائل باید از مواضع و نظرگاههای مختلف مورد بررسی قرار گیرد تا امکان انتخاب پاسخ صحیحتر میسر باشد.
باقر پرهام: در واقع پایگاهی باشد برای یک نوع همکاری دموکراتیک بین گروههای متعدد روشنفکران. یعنی چه آنهائی که از پایگاه خاص روشنفکری خودشان نگاه میکنند و چه آنها که تعهد سیاسی در گروههای مختلف دارند بتوانند سهمی در روشن کردن مسائل جامعه ما داشته باشند.
احمد شاملو: مسائل حلناشده فراوانی هست که با درگیریهای سیاسی و عقیدتی گروهها اصلا رابطه پیدا نمیکند. ما برای جامعهئی کار میکنیم که نگذاشتهاند هیچ تصویر درستی از آن داشته باشیم. شناخت درست این اجتماع ماورای برخوردهای نظری و عقیدتی است و امری است به سود همهٔ گروههای سیاسی.
محمدعلی سپانلو: به خصوص که در یک جامعه عقبمانده از لحاظ تعلیم و تربیت و اطلاعرسانی نباید فراموش کنیم که همه چیز را از پایگاه صرف سیاسی و یا پایگاه تخصصی سیاسی نمیشود دید. به این جامعهئی که جبرا سی سال در خواب بوده حداقل میتوانیم یک مقدار آگاهیهای کلی بدهیم.
احمد شاملو: مثلا آگاهیهائی در زمینهٔ خودگردانی در کارگاهها و کارخانهها و یا شوراهای دهقانی و مانند اینها که از جمله مسائل بنیادی است و ماوراء فرقهگرائی و سکتاریزم.
احمد شاملو: و مسلما این نتایج در بدو امر میتواند به طور مستقیم مورد بهرهبرداری هرچه بیش تر همین گروههای سیاسی قرار بگیرد آن گروه سیاسی را که معتقد بود از طریق دهات باید آمد و شهرها را محاصره کرد. من با اینها برخورد با مزهئی پیدا کردم. سه سال پیش سمیناری در همدان تشکیل شد برای بررسی علل مهاجرت روستائیان به شهرها. ماحصل این سمینار بسیار جالب بود زیرا حتی جرئت نکردند گزارشش را به آن بابا بدهند. یک نسخه از صورت جلسات سمینار نزد من بود و من آن را دادم به دو سه نفر از همان آقایان که بخوانند نتیجه این شد که آن آقایان تازه دریافتند که در غالب نقاط ایران جامعه روستائی به معنائی که آنان میشناسند باقی نمانده، و فیالمثل نان جامعه روستائی را شهرها هستند که تامین میکنند! نتیجه کار ما هم میتواند دادن اطلاعات باشد به گروهها که لااقل تئوریهاشان را بتوانند بر زمینه واقعیتها پیاده کنند.
خسرو شاکری: به نظر من هر مجله که در فراسوی گرایشها یا قطببندیهای سیاسی در درون چپ دموکراتیک میخواهد منتشر بشود، در جامعهئی مثل ایران باید از اینجا شروع کند که در شصت و هفتاد سال اخیر چه اتفاقاتی افتاده یا اینکه باید میافتاده و نیفتاده. در این مملکت یک تمدنی رفته و نیمچه «تمدنی» که جای آن آمده همراه با تمام الزامات فرهنگیش نبوده. یعنی اگر مدرسه آمده، کتاب آمده، محتوی درست و حسابی که انتظار میرفته همراه این مدرسه و کتاب نیامده، به عبارت دیگر، اطلاعاتی که تحت عنوان فرهنگ به این جامعه بایست داده میشده داده نشده، اختناق مانع شده است که این اطلاعات داده بشود.
احمد شاملو: یعنی مثلا در دانشکدهها، اقتصاد درس میدهند بدون مارکس! -رژیم هزار تا چاقو میساخته که یکیش دسته نداشته!
خسرو شاکری: تکه پارهئی از آن دانش جهانی آمده ولی آن تکههائی را که اساس و پایه این دانش جهانی بودهاند نگذاشتهاند در دسترس مردم باشد، برای اینکه میتوانسته پایه و اساس براندازی رژیم پهلوی باشد. اما این فقط در سطح حکومت پهلوی نبوده. اوپوزیسیون هم به این درد دچار بوده به علت اینکه تجدید تولید اجتماعی و «فرهنگی» میشده.
عباس سماکار: در واقع پدیدهئی ناشی از سیستم سرمایهداری وابسته.
خسرو شاکری: دقیقا. بنابراین اینها را ما باید بشناسیم. ببینیم کدام دانشها قلابی، یعنی «شبه دانش» بوده. خود جامعه ایران را بشناسیم، تغییراتی را که در این هفتاد سال اخیر رخ داده بشناسیم. این جامعه از کجا آمده، چه مناسباتی داشته و اکنون در چه مناسباتی هست؟ وقتی میگوئیم سرمایهداری وابسته، منظور از این مناسبات تولیدی معین چیست؟ چه اثرات فرهنگی روی ذهن ما گذاشته و عواقب این اثرات فرهنگی در سیاست و دستهبندیهائی که غالبا خواستهای طبقاتی یکسان دارند و معذلک در مقابل هم ایستادهاند چیست؟ این را باید توصیح دهیم از طریق تحلیل مشخص فرایند تاریخیش در زمینه اقتصادی، فرهنگی، در زمینه شناخت مجموعه جامعه ایران و در جزئیات مسئلهٔ زحمتکشان، کدام دسته سیاسی میتواند ادعا بکند که به شناخت زحمتکشان در ایران جواب گفته؟ به نظر من هیچ کدام. با تمام احترامی که برای نیروهای انقلابی دارم معتقدم که هیچ کدام شاید به علت اختناق و درگیری در مبارزه بلافصل سیاسی - نتوانستند از طبقهئی که نمایندگیش را دارند شناخت کافی به دست بدهند. ما تحلیل لازم را از جامعه ایران نداریم، نه در جزئیات و نه در کلیات. این مجله به نظر من باید آن مرجعیت فرهنگی را پیدا کند که بتواند فراسوی مرزهای تقسیمکننده گروههای سیاسی به این خواستها جواب بدهد. گروههای تحقیق در روستا و کارخانه باید این تحقیقات بنیادی را انجام بدهند و در اختیار همگان بگذارند. تحقیقات علمی نباید تبدیل به کالائی بشود که فقط فلان گروه خاص عرضه میکند. به نظر من وظیفه ما این است. در مورد دانش و شبه دانش هم معتقدم که مثلا ما نمیتوانیم از مارکسیسم، به عنوان یک علم، علم معاصر، بگذریم. چون آنچه تاکنون در ایران بوده به نظر من شبه مارکسیسم بوده است نه مارکسیسم.
عباس سماکار: میخواهم اضافه کنم که لازم است تحلیلی از وضعیت نیروها، وضعیت سیاسی اجتماعی این مملکت، داشته باشیم(که بعدا به این مهم میپردازیم). صحبتی این جا شد درباب وجود سکتاریسم. من فکر میکنم این سکتاریسم به معنای گرایشات مشخص طبقاتی گرفته شده. و حال آنکه گرایش مشخص به سوی طبقه و داشتن ارگان سیاسی برای یک سازمان یا حزب طبقاتی به هیچوجه سکتاریسم نیست، بلکه دقیقا جهتگیری به سوی یک طبقه است، اما دلیل ندارد که ما همان کار را در این مجله بکنیم. امروز صفبندی نیروها مشخص شده و در این صفبندی متاسفانه نابسامانیهای زیادی به چشم میخورد. به علت وجود دیکتاتوری در سالهای دراز و به علت عدم آگاهی سیاسی و ایدئولوژیک، مردم نتوانستند به هیچوجه یک جهتگیری مشخصی برای خودشان داشته باشند به جز نیروهائی که بنا به عللی در روابط سیاسی - تشکیلاتی خاصی قرار گرفتند و یا عناصر روشنفکری که علیرغم آن فضای سنگین و خفقانآور تلاشهائی کردند. ولی در کل جامعه این طور نبود. و اگر نیروی چپ وظیفه اساسی خودش را جهتگیری به سمت طبقه کارگر میداند نباید فراموش کند که یک جهتگیری هم در سوی مبارزات دموکراتیک خیلی به طور عام باید داشته باشد. ما مشاهده میکنیم که در این مملمت نیروهائی وجود داشتند که جهتگیری نکردند و امروز جذب قدرت شدهاند.
بنابراین این نیروها را باید تعلیم داد. این نیروها را هم نمیشود با جهتگیری مشخص ایدئولوژیک به سمت آرمان طبقهٔ کارگر بکشید. میتوان به طور عام مسائل دموکراتیک جامعه را درنظر گرفت و با توجه به این که سیستم سرمایهداری وابسته چه بلائی به سرمان آورده مسائل فرهنگی را از دیدگاه عامش مطرح کرد تا آنهائی که فاقد جهت واقعی هستند کشیده شوند به سمت نیروهای واقعی انقلابی. این را هم فراموش نکنیم که هر نشریهئی در هر صورت نوعی خطاب قشری و طبقاتی دارد.
فریدون آدمیت: چنین نشریهئی اگر هدفش آن چیزی باشد که در فرهنگ سیاسی بیداری افکار میگفتند، خیلی مفید میتواند باشد. بیداری افکار، نسبت به مسائل جاری جامعه و مسائلی که در آینده خواهیم داشت. فرض کنید همین حالا مجلس خبرگان داریم. این قضیه مجلس خبرگان واقعا حلاجی نشده که اصلا مجلس خبرگان انتخابی نمیتواند باشد. مجلس خبرگان ذاتا باید انتصابی باشد. اما من اساسا با خبرگان موافق نیستم و خبرگانی در کار نیستند. اگر هم قرار باشد بگوئیم خبرگان، بسیار خوب، ولی خبرگان را توده عوام نمیتواند انتخاب بکند. در هیچ جامعهئی نمیتواند انتخاب بکند چه برسد به ایران. یعنی اگر در عالیترین جامعههای مترقی هم بخواهند هیئت خبرگان برای یک کاری انتخاب بکنند(برای نقشهکشی اقتصادی، برنامه اقتصادی، یا نصب دستگاه اتم یا راههای دور ریختن تفالههای اتم) این را نمیشود به رای گذاشت.
محمد قائد: از دو مطلبی که مطرح شد تصور میکنم اولی را همه دوستان تائید کردند: نشریه و نشریههائی دموکراتیک، که ما کم داریم؛ جائی که اشخاص نظرشان را بیان کنند و همراهانی پیدا کنند و تشخیص بدهند مخالفینشان چه کسانی هستند. تصور میکنم همه دوستان تائید کردند که برای پرهیز از سکتاریسم، لازم است فضای دموکراتیکی حاکم باشد. راجع به مرجعیت هم صحبت کاملا درستی است. حقیقت این است که کلمه چاپی مقداری تقدس دارد، تاثیر عمیقی میگذارد و یک مقداری مرجعیت پیدا میکند. حالا چکار میشود کرد که این حرکت دموکراتیک به تنهائی حالت یک جور آرمان فکری پیدا نکند - یعنی فقط گروه خاصی نباشند که این را بخوانند و دیگران نه. و در دور و تسلسل باطلی گرفتار نشویم که قبلا هم بودیم.
گردانندگان چنین نشریهئی باید نظرشان این باشد که این جا تریبون آزادی است، جائی برای گفتن است، امکانی است برای نوشتن، صحبت کردن. اما اگر بعد این ایستا بماند و ثابت بشود، که مثلا شصت هزار نفر این نظر را میپسندند و دیگران هم علاقهئی به این نظر ندارند یا مخالف بالقوه آن هستند، باز مجله توی دستهبندیهائی میافتد و خودش منشائی خواهد شد برای یک سکتاریسم تازه: آنها که «کتاب جمعه» را میفهمند و آنها که نمیفهمند، آنها که «کتاب جمعه» را میخوانند و آنها که نمیخوانند.
هما ناطق: هدف هر مجلهئی که امروز در این مقطع تاریخی ایجاد میشود باید شناخت جامعه و شناساندن جامعه باشد. از آنجا که دموکراتیسم خود خصلت عناصر مترقی یعنی عناصری است که از نقطه شناخت و تحلیل حرکت میکنند - مجلهئی که به دست روشنفکران و عناصر دموکراتیک ایجاد میشود باید در جهت این شناخت و این تحلیل باشد.
منظورم این استکه روشنفکر متعهد به جای تودهها فکر نکند و برای آنان نسخه اصلاحات ننویسد، بلکه همگام با تودهها و با شناخت و با توجه به خواستهای آنان مجله را بنیان گذارد.
سماکار: برداشت نادرستی را که از دمکراسی در جامعه ما شده است باید کنار زد. در این جامعه معنی دمکراسی آنچنان تحریف شده که به راحتی میتوان بسیاری از دمکراتها را انحصارطلب خواند. اینان هرگونه برخورد دمکراتیک از موضع کارگری را برخوردی غیردمکراتیک میدانند. اگر بگوئی میخواهی از زاویه مارکسیستی به مساله دمکراسی نگاه کنی آنا میگویند که شما دارید دمکراسی را محدود میکنید، در حقیقت اینان گرایشهای دموکراتیک را با میانهروی، نداشتن جهت کارگری و یا با پرسه زدن در میان ایدئولوژیها عوضی گرفتهاند. یک برداشت غلط هم متاسفانه در میان نیروی چپ از این مساله رواج دارد. هستند کسانی که کار دمکراتیک را کاری محافظهکارانه یا فرصتطلبانه میدانند و یا آن را با گرایشی نظیر لیبرالیسم مقایسه میکنند. بایستی هر دو این برداشتهای نادرست را کنار زد. اما این که گفته شد ما قشر خاصی را در نظر نگیریم، تکرار میکنم: یکجا جهتگیری به سمت یک طبقه مطرح است مثلا خطاب به کارگران، و یکجا مورد خطاب قرار دادن یک قشر یا عناصر پراکنده برای جهت دادن آنها به سوی یک طبقه. این دو تا با هم فرق دارد. زمانی بود که جُنگهای مختلفی چاپ میشد. مثلا در زمان محمدرضا گمان بود که این نشریات و مجلات در میان قشر خاصی میگردد و بنابراین تحلیل و کنکاشی بیش تر برای این قشر آگاه هیچ فایدهئی ندارد، چون خودشان همه چیز را میدانند. حال آنکه درک نیازهای همان قشر آگاهی که ما از آنها صحبت میکنیم نیز کار خیلی عمدهئی است. اینها بسیاری از مطالب را نمیدانند که باید باز شود. آن گاه خود اینها تبدیل میشوند به کادرهائی که پس فردا برای تودههای مردم کار خواهند کرد. یعنی حرکت در این جهت نه تنها در جهت سکتاریسم نیست بلکه در جهت نفی سکتاریسم است. در این موارد، هرچند خطابمان مستقیما به توده زحمتکش نیست نباید این تصور برای ما ایجاد شود که کار غیرتودهئی میکنیم. ما اگر صرفا بگوئیم کار باید همیشه خطابش به توده مردم باشد، خوب، خیلی از وظائفمان را فراموش کردهایم. مهم این است که هدفمان را تشخیص بدهیم و با آن نیازهامان را با یک تحلیل درست طبقاتی مشخص بکنیم. آن وقت درست در جهت توده مردم حرکت میکنیم علیرغم این که زبان نشریه سنگین باشد و یا این که مطالبش روشنفکران و پیشتازان طبقه کارگر را مورد خطاب قرار دهد.
احمد شاملو: و از تمام سازمانهای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی هم باید دعوت کرد، چرا که امر بررسی اوضاع اجتماعی ایران -مسائل مختلفی مثل مسائل روستائی، مسائل کارگری، مسائل عشیرهئی و غیره- جز در رابطه همدلانه و همکارانه با این نیروهای گسترده برای مجلهٔ ما امکان ندارد.
عباس سماکار: پیش از این که شماره اول کتاب پخش شود و من در این بحث شرکت کنم اتفاقا راجع به نیازها صحبت کردم. حدس میزدم که این نشریه باید بیشتر در ارتباط با روشنفکران باشد و به همین جهت یک مقدار با دانشجویان صحبت کردم و سئوالاتی به صورت نمونهبرداری گرفتم که نیازها الان چیست، و نتیجه را بعدا خواهم گفت.
باقر پرهام: از مجموع آنچه در اینجا عنوان شد میتوان استنباط کرد که صرفنظر از برخوردهای معین و مشخص سیاسی - ایدئولوژیکی که هر گروهی در جامعه ما میتواند نسبت به مسائل داشته باشد نوعی برخورد عقلائیتر یا برخورد از جنبه های دقیقا شناختی مساله هم ممکن است. دوستان بحث کردند و به این نتیجه رسیدیم که نشریهٔ ما میتواند پایگاهی دموکراتیک باشد برای ارائه برخوردی از نوع دوم.
آقای سماکار اشاره کردند به طرح مسائل از جنبههای عام و بنیادی و تفاوت قائل شدند میان جهتگیری به سوی یک طبقه و خطاب به یک طبقه یا یک قشر معین، و نیز لزوم روشنگری مسائل حتی برای پیشاهنگان و قشرهای آگاه. آقای دکتر آدمیت مساله را سعی کردند با مفهوم «بیداری افکار» عنوان کنند که در واقع روشن کردن معنا و مفهوم بنیادی مسائل است برای همگان. خود من به دنبال حرف آقای شاملو اشاره کردم به این که علاه بر این قضایا ما میتوانیم برای شناخت مسائل موجود جامعه بکوشیم این شناختها را عرضه بکنیم به مردم، و نیز اشاره کردم به اتخاذ شیوههائی باز و دموکراتیک در اداره مجله که ارتباط ما را با همگان بیش تر کند.
آقای سپانلو درباره «مرجعیت» چنین نشریهئی صحبت کردند. آقای شاکری مساله تحولات گذشته جامعه ما را مطرح کردند و این که این جامعه چه مسیری را طی کرده تا رسیده به اینجا. در دوران گذشته یک نوع تمدنی ناقص جای تمدن بومی ما را گرفت و ما به جای علم شبه علم داشتیم و به جای فرهنگ شبه فرهنگی که به جامعهٔ ما تحمیل شد. در واقع حرفشان این بود که یکی از رسالتهای این مجله برخورد با این موضوع باشد. در همین زمینهها آقای قائد اشاره کردند به این نکته که ما چهکار کنیم که در انجام این نقش و این وظیفه محدود نمانیم و ضمن این که متعهد هستیم روی سخنمان واقعاً با نیروهای بیشتری از جامعه باشد. پیشنهاد آقای شاکری این بود که از خوانندگان هم -که اساسا ارتباط ما با آنهاست- مدد بگیریم. و بالاخره همانطوری که آقای شاملو اشاره کردند خواهش ما از همهٔ گروهها و علاقهمندان به مسائل اجتماعی مملکت این استکه برای پاسخگوئی به نیازها و مسائل واقعی مملکت به ما یاری دهند.»
جالب است هنگامی که ما به مباحث آن روزهای پرتلاطم پس از انقلاب بهمن 57 مینگریم و به خصوص با بحثهایی که در این میزگرد کتاب جمعه مطرح شده است نگاهی میاندازیم به سادگی به این نتیجه میرسیم که روشنفکران در آن روزها، عمیقتر و مسئولانهتر از امروز به مسایل مختلف جامعه مینگریستند. همچنین بسیاری از روشفکران جامعه ما، به ویژه در خارج کشور، بر خلاف نظریات آن روزشان، امروز به جای تولید فرهنگی جهانشمول و انساندوستانه و برابریطلبانه و عدالتجویانه، از فرهنگ مصرفی گرایشات راست تغذیه میکنند و بدون اتکا به نیروی دانشجویان و جوانان، زنان، کارگران و مردم آزاده و ستمدیده جامعه مان، به دخالت دولتهای جنگطلب و اشغالگر و کمکهای مادی و معنوی آنها چشم دوختهاند.
شاملو، همچنین در کتاب جمعه نوشته است: «پیام ما به همه خوانندگان کتاب جمعه تکرار همان عبارتیست که پیش از این نیز گفتهایم. کتاب جمعه برای ما تمرینیست در حرکت به سوی آزادی، در همین معنی که گفته شد. این جا پایگاهیست دموکراتیک(ایضا در همان معنی که یاد شد) برای عرضه افکار و اندیشههایی که ارزش و اعتبار فرهنگی دارند و میتوانند شور آزادی را در دلها زنده نگه دارند. ما همانقدر که سازش و تسلیم بر سر اصول آزادی و دموکراسی را به هیچ قدرتی گردن نمینهیم به همان اندازه کوشائیم که بلندگوی تبلیغی یک گروه یا یک گرایش مشخص نیز نباشیم. ما بر این باوریم که گوهر کارِ روشنفکری یک چیز است و گوهر فعالیت یک مبارز سیاسی یا یک انقلابی چیزی دیگر. و بزرگترین آموزگاران انقلابی در تاریخ بشر نیز پیش از هر چیز، خود از کارگزاران فرهنگی بودهاند که بر پایه دستاوردهای فکری تمامی بشریت عمل کرده است. بگذارید ما نیز، اگر بتوانیم، چنین باشیم.»
حکومت سانسور و اختناق اسلامی، تحمل انتشار نشریات و کتابهایی چون «کتاب جمعه» را نداشت سرانجام پس از انتشار شماره 36 کتاب جمعه توقیف شد.
شاملو، در عرصه جهانی نیز یکی از چهرههای شاخص و سرشناس فرهنگی و ادبی بود. اما وی، توجه چندانی به دریافت جوایز بینالمللی نداشت.
مصاحبه با خانم «آیدا سرکسیان» با عنوان غروب «بامداد» که در در 31 تیرماه سال 89 در روزنامه «شرق» به چاپ رسیده، گفته است: «در غروب یکی از روزهای ماه اکتبر سال 1982(1363)، ناگهان بخش فارسی رادیو بیبیسی نامزدهای جایزه نوبل معرفی کرد که نام «شاملو» هم در بین نامزدها بود. از سوی دیگر، فردی که به عنوان نامزد نوبل معرفی میشود تا 10 سال نام او در لیست جایزه خواهد بود.
«شاملو» گفت مسائلی هست که جایزه را به من نخواهند داد. در بین نامزدها نام «گراهام گرین» بود که «شاملو» از او «قدرت و افتخار» را ترجمه کرده است. بعد از مدتی جایزه به «ویلیام گولدینگ» انگلیسی نویسنده «خداوندگار مگسها» اهدا شد.
«شاملو» متعجب شد که چرا جایزه به «گرین» داده نشده که بعد ها متوجه شدیم او گرایشات چپ داشته است و شاید به همین دلیل جایزه به او داده نشده است. «شاملو» هم بارها گفته بود که اگر این جایزه به من داده شود من میروم سخنرانی هم میکنم اما جایزه را نمیگیرم شاید هم به گوششان رسیده بود. به نظر من «شاملو» جایزه نوبل را خیلی وقت استکه از مردمش گرفته است. آن جایزه که اعتباری ندارد این مهمتر استکه مردم شاعر را بپذیرند.«
سال 1964 که جایزه نوبل به «ژان پل سارتر»* اهدا شد او در سخنرانی جذاب از گرفتن نوبل سر باز زد. «شاملو» در روزنامهها از این کار «سارتر» تقدیر کرد نوشت این جایزه مدتهاست اعتبار خود را از دست داده و «سارتر» کار هوشمندانهیی انجام داده است.
اما با این وجود، جوایزه فرهنگی مختلفی به شاملو تعلق گرفت. برای نمونه، «جايزه ادبی بينالمللی نويسندگان آزاده، به احمد شاملو، شاعر و نويسنده ايرانی تعلق گرفت و در تاريخ 11 ژانويه 1991 به او تقديم شد. اين جايزه همه ساله از سوی بنياد آزادی بيان به نويسندگان آزادانديش اهدا میشود.
در ارديبهشت ماه سال 1378، سفير سوئد در تهران در گفتوگويی اختصاصی با گروه ادب و هنر روزنامه نشاط اعلام كرد، جايزه «استيگ داگرمن» به احمد شاملواعطاء میشود و...
شاملو، شاعری مردیم و متعهد و روشنگر بود. از اینرو وی، حتی ارتباط وسیع و نزدیکی در قبل از انقلاب با توده مردم داشت. چرا که او حتی در »خاموشی« نیز از مبارزه دست نکشید و «در جدال با خاموشی» را نوشت. مخاطبان شاملو، نه تنها کارگران و مردم کوچه و بازار بودند و هنوز هم هستند، بلکه آدمهای اهل فرهنگ، دانشجوها، تحصیل کردهها و افراد کتابخوان نیز تولیدات فرهنگی و ادبی شاملو را با اشتیاق دنبال میکنند.
برای مثال، سه نمایشنامه از «لورکا» که در دنیا شناخته شده و بارها چاپ و اجرا شده است توسط «شاملو» ترجمه شد و بارها تجدید چاپ گردید.
از دیگر آثار تودهگیر شاملو، «کتاب کوچه» است. فرهنگنامهای است از احمد شاملو، که به عنوان دایرهالمعارف فرهنگ عامیانه مردم ایران در چندین جلد، شامل اصطلاحات، تعبیرات و ضربالمثلهای فارسی تدوین شده است.
شاملو، به همراه همسرش آیدا سرکیسیان، سالهای زیادی از زندگی خود را صرف گردآوری و تدوین این کتاب کرد.
چندین جلد از کتاب کوچه در زمان حیات شاملو منتشر شد، اما این کتاب هنوز ناقص است و چندین سال پیش شماره یازدهم آن با حرف «جیم» منتشر گردید.
اما حدود سه سال پیش خبرهایی در مورد توقف انتشار کتاب کوچه منتشر شده است. به جرات میتوان گفت که شعر «شاملو» در جامعه ما، جایگاه والا و گستردهای دارد.
شاملو، در عرصه نقد نیز جسارت، مهارت و ورزیدگی خاص خودش را داشت. وی، طبق موضع اصولی خود، آن ارزشهای تاریخی که برای بخشی از گرایشات ناسیونالیستی جامعه تابو محسوب میشدند ضد ارزش نامید و این تابوها را شکست. در نتیجه نقد آگاهگرایانه و جستوجوگر را جایگاه سنتها و ارزشهای سابق کرد.
با این همه، شاملو بر این باور بود که پیوند دادن قضاوت انتقادی با واقعیت کافی نیست، بلکه باید پیوند اساسی بین فکر و عمل به وجود آورد.
شاملو تا آخر عمرش، به پیکار انساندوستانه و برابریطلبانه و عدالتجویانه خود ادامه داد و به همین دلیل نیز در دل میلیونها انسان جای گرفت. وی، هرگز مرعوب تهدیدها و فضای سانسور و اختناق حکومت پهلوی و حکومت اسلامی و همچنین تبلیغات عوامفریبانه سرمایهداری جهانی نیز نشد.
شاملو، عمیقا به تغییر وضع موجود و ساختن آیندهای بهتر، آزادتر و انسانیتر باور داشت به طوری که در سروده زیر تاکید کرده است:
«روزی ما دوباره كبوترهایمان را پیدا خواهیم كرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی كه كمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادریست
روزی كه دیگر درهای خانهشان را نمیبندند
قفل افسانهایست
و قلب
برای زندگی بس است
روزی كه معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی
روزی كه آهنگ هر حرف، زندگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر، رنج جستجوی قافیه نبرم
روزی كه هر حرف ترانه ایست
تا كمترین سرود بوسه باشد
روزی كه تو بیایی، برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یكسان شود
روزی كه ما دوباره برای كبوترهایمان دانه بریزیم...
و من آن روز را انتظار میكشم
حتی روزی
كه دیگر
نباشم»
یادش گرامیست و شعرها و دیگر آثارش همیشه زندهاند!
* سرمقاله بانگ شماره 31، یولی 2012، نشریه ماهانه کانون نویسندگان ایران (در تبعید)
***
ضمیمه:
*بیانیه سارتر، در پاسخ به فرهنگستان سوئد:
«سخت متاسفم که قضیه به صورت جنجالی درآمده است: جایزهای دادهاند و من آن را نمیپذیرم. و این بدان سبب است که به موقع از آنچه که برایم تدارک دیده میشد، خبردار نشدم. هنگامی که در فیگاروی ادبی ۱۵ اکتبر نوشته خبرنگار سوئدی روزنامه را دیدم که نظر فرهنگستان سوئد متوجه من است، هرچند که قطعی نبود، فکر کردم میتوانم با نوشتن نامهای به فرهنگستان سوئد -که فردای آن روز فرستادم- اوضاع را روبراه کنم که حرفش را نزنند. نمیدانستم که جایزه را بیآن که نظر آدم را بپرسند، میدهند و فکر کردم هنوز وقت باقیست که جلوی این کار را بگیرم. اما فهمیدم که فرهنگستان سوئد وقتی انتخابش را کرد نمیتواند نظرش را تغییر دهد.
دلایل من برای نپذیرفتن این جایزه -همچنان که در نامهای متذکر شدم- نه به فرهنگستان سوئد مربوط میشود و نه به خود جایزه. در نامهای دو نوع دلیل آوردم. دلایل شخصی و دلایل عینی.
دلایل شخصی این هاست: این نپذیرفتن من بیمقدمه نیست. من همیشه از امتیازهای رسمی روگردان بودهام.
پس از جنگ، در ۱۹۴۵ به من پیشنهاد «لژیون دونور» شد، اما با وجود دوستانی که در دولت داشتم، آن را نپذیرفتم. هم چنین با وجود تلقین بعضی از دوستانم از تدریس در «کولژدوفرانس» سرباز زدم.
این مربوط است به استنباط شخصی من از کار نویسنده. نویسندهای که جهت سیاسی یا اجتماعی یا ادبی میگیرد، نباید جز با وسایل خاص خود، یعنی کلام مکتوب، عمل کند. نویسنده، هر نوع امتیازی را که بپذیرد، خواننده را مقید میکند؛ و این برای من قابل پذیرش نیست. یک سان نیست اگر پای نوشتهام ژان پل سارتر بگذارم یا ژان پل سارتر برنده جایزه نوبل.
نویسندهای که امتیازی ازین نوع را میپذیرد خود و نیز مجمع یا موسسهای را که به او این افتخار را میدهد، متعهد میکند. علاقه من به پارتیزانهای و نزوئلایی تنها مرا متعهد میکند، اما اگر ژان پل سارتر برنده جایزه نوبل از مقاومت ملی و نزوئلا طرفداری کند؛ همراه خود جایزه نوبل و فرهنگستان سوئد را نیز کشانده است.
نویسنده هرگز نباید این اجازه را بدهد که به یک «مقام رسمی» تبدیلش کنند. هرچند این کار، همچون مورد من، به صورتی آبرومند انجام پذیرد. بدیهی است که این روش شخص من است و هرگز شامل خردگیری در مورد برندگان پیشین جایزه نوبل نیست. من برای بسیاری از آن ها که افتخار آشنائی شان را داشتهام ارزشی بسیار قائلم و تحسین شان میکنم.
دلایل عینی: تنها مبارزهای که در شرایط کنونی در جبهه فرهنگ امکان پذیر است، مبارزهای ست به خاطر هم زیستی مسالمتآمیز دو فرهنگ شرق و غرب. نمیگویم که باید یکدیگر را در آغوش کشید، چه، نیک میدانم که روبرو شدن این دو فرهنگ لزوما باید صورت ستیز به خود بگیرد؛ اما این ستیز باید بین انسانها و فرهنگها و بدون دخالت «مقامات رسمی» جریان یابد.
من با تمام وجود تضاد بین این دو فرهنگ را حس میکنم و خود از این تضادها ساخته شدهام. تعلق من بیتردید متوجه به سوسیالیسم است و آنچه که شرق نامیده میشود، اما من در یک خانواده بورژوا و فرهنگی بورژوازی به دنیا آمدهام و تربیت شدهام و این به من اجازه میدهد که با تمام کسانی که بخواهند به هر دو فرهنگ تقرب حاصل کنند، همکاری کنم؛ با این وجود امیدوارم که «فرهنگ برتر» یعنی سوسیالیسم پیروز شود.
به همین دلیل است که نمیتوانم هیچ امتیازی را از مراجع عالی فرهنگ، نه از شرق و نه از غرب، بپذیرم؛ حتی اگر وجودشان را نیک دریابم. هرچند تمام علائقم در جهت سوسیالیسم است اما اگر بنابود جایزه لنین را هم به من بدهند که مورد حاضر آن نیست، از پذیرفتنش سرباز میزدم.
میدانم که جایزهی نوبل به خودی خود جایزه بلوک غرب نیست، اما چنین چیزی از آن میسازند و محتمل حوادثی پیش آید که در اختیار اعضای فرهنگستان سوئد نیست. هم ازین روست که در شرایط کنونی جایزه نوبل بطور عینی امتیاز ویژه نویسندگان غرب و یا یاغیان شرق، تلقی میشود. مثلا این جایزه به پابلونرودا، که از بزرگترین شاعران آمریکای جنوبیست، داده نشد. از لوییآراگون، که به راستی که به پاسترناک پیش از شولوخوف جایزه داده شد و تنها اثر ادبیات شوروی که این جایزه را ربود کتابی بود که در خارج انتشار یافت و در زادگاه خود کتاب ممنوع بود، در حالی که میتوانستند با حالتی مشابه، تعادل را در جهت دیگر برقرار سازند.
درگیر و دار جنگ الجزایر که «اعلامیهی ۱۲۱ تن» را امضاء کرده بودیم، جایزه نوبل را با حق شناسی میپذیرفتم. زیرا در آن زمان این افتخار تنها از آن من نبود، بلکه آن آزادی، که به خاطرش مبارزه میکردیم، نیز سهمی میبرد. ولی چنین پیش نیامد و اینک پس از پایان آن مبارزه است که این جایزه را به من میدهند.
در دلایل فرهنگستان سوئد از «آزادی» سخن به میان آمد و این کلمهایست که میتواند به انحاء مختلف تفسیر شود. در غرب مفهوم آزادی کلیست، در حالی که برای من آزادی مفهوم صریحی دارد. این که انسان بیش از یک جفت کفش داشته باشد و چندان بخورد که گرسنه نماند. به گمان من نپذیرفتن این جایزه کمتر از پذیرفتنش خطرناک است: اگر جایزه را میپذیرفتم خود را در معرض چیزی قرار میدادم که من آن را «پس گرفتن عینی» اصطلاح میکنم. در مقاله فیگاروی ادبی خواندم که فرهنگستان سوئد در مورد «گذشته سیاسی مغشوش» من سختگیری نخواهد کرد. میدانم که این مقاله عقیده فرهنگستان سوئد نیست، اما به وضوح نشان میدهد که پذیرفتن این جایزه از طرف من در محافل دست راستی چگونه تعبیر میشود. من این گذشته مغشوش را هم چون پیش با ارزش تلقی میکنم، با آن که حاضرم برخی از اشتباهات گذشته را که در میان رفقای من پدید آمد، بپذیرم.
قصد من از این سخن آن نیست که بگویم این جایزه، جایزهایست بورژوازی، اما در برخی محافل که من خوب میشناسم، به طور غیر قابل اجتناب چنین تعبیر خواهد شد.
سرانجام به مساله پول میرسیم: هنگامی که فرهنگستان سوئد افتخارش را با مبلغی گزاف همراه میکند، بار سنگینی بردوش برندهی جایزه میگذارد. و این مساله امر بسیار مضطرب کرده است. برنده. آدم میتواند جایزه را بپذیرد و با پولش به سازمانها و جنبشهایی که در نظرش گرامی است، کمک کند. من خود در فکر کمیتهی رفع تبعیض نژادی، لندن بودم. و یا میتوان به سبب اصول کلی، جایزه را نپذیرفت و در اینصورت جنبش مزبور را از آن پشتیبانی، که احتمالا محتاجش بود، محروم کرد. زیرا نمیتوان از کسی انتظار داشت که به خاطر ۲۵۰۰۰۰ کرون از اصولی که نه تنها از آن او، بلکه متعلق به تمام رفقایش است، سرپیچی کند. این است که اهداء جایزه و نپذیرفتن ناگزیر من، آن را برای من ملالآور ساخته است.
میخواهم که این بیانیه را با پیام محبتآمیز به مردم سوئد، پایان دهم.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر