- میزگرد پیرامون
«تشکلهای کارگری»
میزگرد پیرامون «تشکلهای کارگری»
میزگرد پیرامون «تشکلهای کارگری»
مقدمه:
انواع تشکلهای کارگری؛
تشکلهای مستقل کارگری، تشکلهای کارگری دولتی و تشکلهای زرد و وابسته. وابسته به
چه چیزی و یا چه نهادی؟ مستقل از چه کسانی و یا چه نهادهایی؟ تشکلهای صنفی یا اقتصادی
طبقهی کارگر و تشکلهای سیاسیایدئولوژیک کارگری. رابطهی تشکلهای کارگری با احزاب
و سازمانهای سیاسی و چگونگی نقش احزاب در تشکیل و فعالیت تشکلهای کارگری، پیشینهی
تشکلهای کارگری ایران و دلیل نبود تشکلهای کارگری ریشهدار و اثرگذار در جنبش کارگری
ایران بعد از انقلاب 57 و سرانجام چگونگی پیدایش و فعالیت اینگونه تشکلها در شرایط
حاضر و مشکلات موجود در این مسیر و شرایط تضمینکنندهی دوام و پویایی این تشکلها
بعد از پیدایش همواره مسائل مورد بحث اندیشمندان و فعالان عرصهی کارگری ایران بوده
است. «ما» کوشش دارد در این مجموعه از میزگردها با کمک چندتن از کارگران فعال در این
عرصه، در حد توان به طرح و بررسی دیدگاههای گوناگون نسبت به این مسایل بپردازد. امید
که این مجموعه بتواند با گشودن دوبارهی این بحثها گامی کوچک در راه گشایش گره ایجاد
و دوام تشکلهای کارگری اثرگذار در جنبش کارگری ایران بردارد. برای انسجام بحثها
و پرهیز از تکرار و طولانی شدن گفتوگوها پیشنهاد میشود با تمرکز روی سرفصل «تشکلهای
کارگری»، مطالب و موضوعات زیر مورد بررسی و بحث قرار بگیرند: 1- تعریف تشکل 2- ماهیت
و انواع تشکل 3- چرا تشکلها ضرورت دارند و یا هدف از ایجاد تشکلها چیست 4- شرایط
و چگونگی ایجاد تشکلها 5- ساختار تشکلها 6- استقلال تشکلهای کارگری و رابطهی آنها
با احزاب سیاسی.
در ابتدا از دوستمان آرش خواهش میکنیم با تعریفی
کلی از تشکلها در جامعهی امروزی گفتوگو را آغاز کنند.
آرش: در بسیاری از
جوامع «تشکل» امری بدیهی و حقی مسلم است که با مبارزهی تاریخی بهدست آمده است. در
این جوامع تشکل ظرف یا بستری است برای هر نوع گردهمآیی و همکاری منظم، سازمانیافته،
هدفمند و مدتدار. تشکلها میتوانند سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و یا اقتصادی باشند و
هریک اهداف سیاسی، فرهنگی و یا اقتصادی خاصی را دنبال کنند. هرچند معمولاً نام و شناسنامهی
این نهادها میتواند گرایش کلی و نوع هر تشکل را توضیح دهد ولی به لحاظ عملکرد اجتماعی
و همچنین بهدلیل نزدیکیها و یا آمیختگیهای فرهنگی و حتا اقتصادی بین انواع تشکلها
و نیز بین اهداف آنها، دیوار نفوذناپذیر و مرز کاملاً روشنی بین آنها وجود ندارد
و حتا در بسیاری موارد درهمآمیختگی و عدم وضوح مرز شفاف بین این تشکلها بیشتر به
چشم میخورد.
تشکلهای سیاسی برحسب نام و اساسنامهی خود اهداف
سیاسی خاص و ایدئولوژی معینی را تبلیغ و پیگیری کرده و در نهایت به قدرت (سیاسی) رسیدن
طبقه، گروه و یا حزب خاصی را هدفگذاری میکنند؛ اما کسب قدرت سیاسی همواره در راستای
تأمین درازمدت منافع اقتصادی(طبقاتی) یک لایه یا طبقهی معین اجتماعی است و این لایه
یا طبقه همواره فرهنگ خاص خود را دارد و آن را تبلیغ میکند. تشکلهای فرهنگی اجتماعی
و یا اقتصادی به ظاهر در راستای دستیابی به هدفهای غیرسیاسی (اجتماعی، فرهنگی و یا
اقتصادی) تلاش میکنند اما برای رسیدن به این اهدافِ بهظاهر غیرسیاسی به هر حال مجبورند
ملاحظات سیاسی معینی را در نظر بگیرند، بر مبنای سیاستی معین عضوگیری و سازماندهی
کنند و پیگیر رسیدن به اهداف خود باشند. تشکلهای ادبی و هنری نیز ادبیات و نوع خاصی
از هنر را مطرح، دنبال و یا تبلیغ میکنند و این ادبیات و هنر به هرحال مورد توجه و
یا مورد استفادهی گروه و لایههای معینی از جامعه است و یا مخاطبین ویژهای دارد که
از فرهنگی ویژه متأثرند، منافع اقتصادی معینی دارند و برای دستیابی به اهداف خود سیاستهای
ویژهای را پیشه میکنند.
ما: پس با این همه
تداخل و درهمآمیختگی، انواع تشکلها به لحاظ اهداف مرحلهای و استراتژیک، شیوهی
عمل، حوزهی نفوذ و گسترش، ترکیب اعضا و شیوههای سازماندهی چگونه از هم تشخیص داده
میشوند و یا اساساً چه تفاوتی با هم دارند؟
سمانه: آنچه بیش
از همه تفاوت تشکلهای سیاسی را از نوع غیرسیاسی توضیح میدهد این است که تشکلهای
سیاسی هم در اساسنامه و هم در عمل (پراتیک) خود از ایدئولوژی و نظریهی تعریفشدهای
پیروی کرده و اهداف سیاسی معینی را مورد توجه قرار میدهند؛ هدفهایی که یا بهطور
مستقیم به دنبال کسب قدرت سیاسی (به روشهای مختلف) هستند یا در راستای دستیابی به
این قدرت برنامهریزی شدهاند. این در حالی است که تشکلهای فرهنگی، اجتماعی یا اقتصادی
در اساسنامه، تدوین برنامه و عملکرد اجتماعی خود برای دستیابی به اهداف فرهنگی یا
اقتصادی که تعریف کردهاند بهطور مستقیم به سیاست نمیپردازند ولی راهکارها و راهبردهای
خود را با در نظر داشتن شرایط سیاسی حاکم و متأثر از آن تعیین کرده و پیش میبرند.
کاربرد این روشها تأییدکنندهی این واقعیت است که این تشکلها با وجود اینکه گاه
حتی پسوند «صنفی» یا «فرهنگی» را در اساسنامه و یا نام خود یدک میکشند نهتنها هیچگاه
دور از سیاست نیستند که گاه برای رسیدن به اهداف خود بهطور مستقیم یا غیرمستقیم در
ائتلافهای سیاسی (ائتلاف مثبت یا منفی) هم وارد میشوند و حتا ممکن است در کارزارهای
انتخاباتی به نفع یک جریان یا بلوک سیاسی که در برنامههایشان اهداف این تشکلها را
مورد توجه قرار دادهاند وارد عمل شده و از اعضای خود بخواهند به اشخاص یا احزاب خاصی
رأی دهند.
بهروز: اما در مورد
تشکلهای کارگری به نظر نمیآید اینطور باشد. عدهای بر این باورند که تشکلهای کارگری
یا از جنس تشکلهای اقتصادی (صنفی) هستند که فقط به دنبال مطالبات و کسب منافع اقتصادی
کارگران هستند (مثل سندیکاها و اتحادیهها که با سیاست و مسائل سیاسی کاری ندارند و
در کشاکش مبارزات خود و بهدست آوردن منافع و حقوق اعضایشان معمولاً بر اقتصادی و
غیرسیاسی بودن کار خود اصرار دارند) و یا سازمانها و احزاب سیاسی مدعی دفاع از کارگران
و یا طبقهی کارگر هستند که جایگاه خود و بحثهای ویژهای دارند و در شرایط کنونی کارگران
زیادی در آنها عضو و فعال نیستند. شاید باید این تعاریف، نامگذاریها و اهداف را
بازنگری کرد و در شرایط اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی امروزی آنها را دوباره تعریف کرد.
سمانه: بله، همانطور
که آرش گفت تشکلهای کارگری در کلیت خود دو گونه هستند: دستهی اول تشکلهای سیاسی
ایدئولوژیکی (سازمانهای سیاسی واحزاب کارگری) هستند که بسته به شرایط و توازن قوای
سیاسی و طبقاتی هر جامعه و همین طور سطح دانش، آگاهی، انگیزه و اهداف اعضای تشکیلدهنده،
استراتژی خود را رسیدن به اهداف درازمدت طبقه یعنی رهایی کار از قید سرمایه و کسب
حاکمیت سیاسی طبقهی کارگر قرار میدهند. طبیعی است که این تشکلها برای پیشبرد برنامههای
خود و امر مبارزهی طبقاتی، در همهی عرصههای موجود و ممکن و بسته به موقعیتهای زمانی
و مکانی، روشها و راهکارهای مبارزاتی متفاوتی را که الزاماً همیشه بهطور مستقیم سیاسی
هم نیست بر میگزینند. دستهی دوم در زمرهی تشکلهای اقتصادی-اجتماعی قرار میگیرند،
ایدئولوژیک نیستند و در اساسنامههای خود هیچ نوع ایدئولوژی و سیاستی را تأیید یا
رد نمیکنند- البته جز ایدئولوژیها و سیاستهایی که به صورت آشکار و عیان با منافع
کارگران در تضاد است - و برای پذیرش عضو، اعتقاد به سیاست و ایدئولوژی خاصی را شرط
قرار نمیدهند. این تشکلها خواستههای بیواسطهی کارگران را مطرح کرده و در چارچوب
ساختار موجود برای بهبود وضعیت اقتصادی-اجتماعی طبقهی کارگر فعالیت و مبارزه میکنند.
ما: پس طبق این دستهبندی
که انجام دادید کارگرانی که مثلاً عضو یک حزب سیاسی هستند و ایدئولوژی خاصی را باور
دارند و یا به گرایش سیاسی خاصی وابستگی و علاقه دارند نمیتوانند در اینگونه تشکلها
عضو باشند؟
سمانه: به نظر من
باور به ایدئولوژی و یا حزبی خاص مانع عضویت در اینگونه تشکلها نیست به شرطی که افراد
دارای این وابستگیها تشکلهای کارگری را پایگاه و سکویی برای تبلیغ ایدئولوژی یا حزب
مورد علاقهی خود قرار ندهند و اضافه بر آن در عملکرد خود به ساختار، نظم و دموکراسی
درونتشکیلاتی و از همه مهمتر خرد جمعی تشکل مورد نظر توجه و دقت کافی داشته باشند.
شاید بتوان این گروه از تشکلها را «تشکلهای تودهای طبقهی کارگر» نامید. اینگونه
تشکلها عموماً و در شرایط عادی جامعه به دلایل مختلف تغییر ساختار اقتصادی-اجتماعی جامعه و رهایی کامل کار از قید
سرمایه را هدف قرار نمیدهند. این تشکلها در صورت دارا بودن توان، نیرو، نفوذ کافی
و استقلال و با در نظر گرفتن شرایط و توازن قوا، بدون توجه به ماهیت دولت و حکومت،
خواستهها و منافع اعضای خود یعنی همه یا بخشهایی از طبقهی کارگر را مطالبه و برای
دستیابی به آن مبارزه میکنند. پس با کمی تفاوت در نام و روش، در هر جامعه و با هر
ساختار سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و در هر شرایط میتوانند و باید وجود داشته باشند.
در بعضی از جوامع گاهی به این نهادها «تشکلهای صنفی» هم گفته میشود. این نهادها
به دلیل اینکه از اساس خواستههای اقتصادی-اجتماعی
طبقهی کارگر را بیان میکنند ماهیت ضدسرمایهداری دارند و به دلیل این که معمولاً
آن بخشی از خواستهها را مطرح و پیگیری میکنند که دستیابی به آنها در ساختار اقتصادی-اجتماعی موجود امکانپذیر است، برای عضویت
و فعالیت در آنها به داشتن باور یا اصرار بر ایدئولوژی رهایی کامل طبقهی کارگر و
لغو کارمزدی نیازی نیست. اهداف، استراتژی، سطح و شیوهی مبارزهی اینگونه تشکلها
برای دستیابی به اهداف خود بهطور کامل به توازن قوای موجود، شرایط سیاسی حاکم بر
جامعه، سطح آگاهی و پتانسیل بیشترین شمار نیروهای تشکیلدهنده - به ویژه رهبری- و
استقلال این تشکلها بستگی داشته و در دورههای مختلف تفاوت دارد. در شرایط سرکوب و
خفقان بر خواستههای کوچکتر و قابل حصولتر دست میگذارند و در دورههای انقلابی و
شرایط باز مطالبات اساسیتری را بیان و پیگیری میکنند.
حسین: این جا با یک
تناقض روبرو هستیم: از یک طرف میگوییم تشکلهای نوع دوم (که آنها را تودهای یا صنفی
یا . . . نامیدیم) هیچ نوع ایدئولوژی یا گرایش سیاسی خاصی را تأیید یا رد نمیکنند،
در هنگام پذیرش باورهای ایدئولوژیک یا گرایشهای سیاسی داوطلب عضویت را ملاک گزینش
قرار نمیدهند و در جریان مبارزات خود در راستای دستیابی به حقوق و منافع کارگران
به هیچ باور و یا گرایش سیاسی خاصی تکیه یا استناد نمیکنند و از طرف دیگر دقیقاً به
دلیل همین شیوهی گزینش ممکن است کارگرانی با گرایشات سیاسی و ایدئولوژیهای گوناگون
به عضویت پذیرفته شوند. خب مثلاً در اتحادیه یا سندیکا یا . . . متعلق به کارگران فلان
کارخانه یا بهمان منطقهی کارگری آقا یا خانم (الف) عضو شده که عضو فلان حزب سیاسی
نیز هست و به سیاستها و ایدئولوژی حزب خود نیز پایبند است. این آقا یا خانم (الف)
که نمیتواند باورها و ایدئولوژی خود را مثل لباس هنگام ورود از تناش بیرون آورد و
به چوبرختی دم در آویزان کند و آنگاه با مغزی تهی وارد تشکل شود و مثل یک آدم خنثا
حرف بزند و رأی بدهد. اصلاً این امکان ندارد چون این آدم لابد مواضع فلان حزب را قبول
داشته که عضو آن شده و اتفاقاً اگر این حزب یک حزب کارگری هم باشد که دیگر حتماً در
زمینههای مختلف کارگری حرفها و مواضعی دارد که اعضایاش هم آنها را قبول دارند و
یا حتا در بهوجود آمدن این مواضع نقش داشتهاند. این فرد در تمام حرفها، موضعگیریها
و آرای خود به هر حال گرایش و سمت و سوی خود و حزب خود را لحاظ میکند. مثلاً در مورد
یک مشکل و یا پیدا کردن یک راه حل خاص (اعم از اعتصاب، مذاکره و. . .) حتماً در حوزهی
حزبی خود با رفقای حزبیاش هم گفتوگو کرده و به نتیجهای رسیده است و طبیعتاً در این
مورد مواضع حزباش را بهترین گزینه میداند. حالا این آقا درون این تشکل کارگری (نوع
دوم) چه باید بکند؟ آیا باید مواضع حزبیاش را مطرح کند و یا سکوت اختیار کند و مطابق
نظر جمع حرکت کند بدون اینکه در آن نقشی داشته باشد؟ اگر راه دوم را انتخاب کند مسلماً
آگاهانه عمل نکرده و به مواضع حزبی و ایدئولوژی خود وفادار نبوده است و اگر مواضع حزبی
و یا باورهای سیاسی و ایدئولوژی خود را مطرح کند در آن صورت آیا گفته نخواهد شد تشکل
کارگری را به سکویی برای تبلیغ حزب یا ایدئولوژی مورد علاقهاش تبدیل کرده است؟ در
اینگونه موارد چگونه باید رفتار کرد؟
نیما: من فکر میکنم
در این دو مقوله تناقضی وجود ندارد بلکه بحث بر سر چگونگی رفتار و ظرافت در عملکرد
است. دوستمان حسین درست میگوید: باورهای ایدئولوژیک و گرایشهای سیاسی افراد اگر
واقعی باشند – میگویم «واقعی» زیرا در حوزهی ایدئولوژی امکان بروز حرفهای متظاهرانه
و بیاساس بسیار زیاد است - بخشی از وجود و زندگی انسان هستند و نمیتوان آن ها را
جدا کرد و کنار گذاشت. این باورها اگر مبتنی بر واقعیات و عقلانی باشند و در کنار باورمندی
به رعایت حقوق دیگران، تحمل اندیشههای دیگر و احترام به خرد و ارادهی جمعی قرار بگیرند
تأثیری مثبت خواهند داشت و نهتنها دیگر تناقضی وجود ندارد بلکه این دو میتوانند مکمل
یکدیگر نیز باشند. بیایید مصداقی صحبت کنیم: میتوان فرض کرد که کارگری هستیم حاضر
در یک جلسهی سندیکایی و یا تشکل تودهای و قرار است در مورد مسألهای خاص تصمیمگیری
شود. اگر سازمان سیاسی و یا حزبی که من به آن علاقه دارم واقعاً کارگری باشد و در این
مرحلهی تاریخی و شرایط زمانی منافع طبقهی کارگر را بهدرستی تشخیص دهد قاعدتاً در
مورد این مسألهی بهخصوص نیز صاحبنظر است و موضع معین دارد و من هم حتماً در حوزهی
حزبی و یا سازمانی خودم در اینباره با دوستان همحزبیام گفتوگو و تبادلنظر کردهام.
پس با یک نظر معین و مشخص در این جلسه نشستهام. وقتی در جلسه مسأله مطرح میشود من
و یا دیگر کارگرانی که مثل من باور و یا وابستگی سازمانی خاصی دارند میتوانیم صریح
و روشن بگوییم: «حزب مطبوع ما در این مورد چنین موضعی دارد. . . »؟ در این صورت آیا
جز این است که در جامعهی امروزی و محافل کارگری ایران به احتمال بسیار زیاد شانس چندانی
نخواهیم داشت و جز عدهای معدود دوست و همفکر خودمان کسان دیگری ما را تأیید و حمایت
نخواهند کرد؟ شاید هم عدهای برخاسته و بگویند: «اینجا که حزب فلان نیست و ما هم اعضای
آن حزب نیستیم» و جلسه به تشنج کشیده شود و اتفاقاً اولین چیزی که قربانی میشود همان
نظری است که موضع فلان حزب یا جریان سیاسی است. اما اگر من بدون ذکر نام حزب و یا سازمان
سیاسی خاص و یا بهکار بردن کلیشههایی که وابستگی به جریان سیاسی خاصی را القا کند
تلاش کنم مواضع خودم را که حتماً مواضع حزب یا سازمان سیاسی من هم هست مستدل و اقناعی
بیان کنم و ذهن دیگران را نسبت به واقعیت یا ضرورت موردنظر روشن کنم قاعدتاً دیگران
نیز به این نظری که مبتنی بر واقعیت است رأی خواهند داد و البته نه به این دلیل که
نظر من و یا موضع حزب من است بلکه تنها به این دلیل که مطابق منافع آنان است. گاه
پیش میآید و مواردی از ایندست کم هم نیست که با وجود درست بودن این نظرات یا مواضع،
اکثریت حاضران به هر دلیل این مواضع را درست ندانسته و به آن رأی نمیدهند و اوضاع
بغرنج و پیچیده میشود. به نظر میرسد شکل صحیح رفتار در این حالت آن است که از اصرار
بر این موضع خودداری شود. در این جا تصمیم و خردجمعی به هر دلیل مطابق با منافع کارگران
نیست و یا دستکم ما فکر می کنیم که نیست، ولی در واقع امر کاری هم نمیتوان کرد و
باید به این تصمیم و یا خردجمعی گردن نهاد و احترام گذاشت و فقط به اعلام مواضع صحیح
خود بسنده کرد. باید اجازه داد در روند حرکت و مبارزه، خرد جمعی خود به نادرستی مواضع
اتخاذشدهی پیشین و درستی مواضع اعلامشدهی ما پی ببرد. اگر خرد جمعی نادرست است
و توضیحات ممکن هم اصلاحاش نمیکند، پرداخت هزینهی این تصمیم نادرست به آموختن در
مسیر این تجربهی اشتباه حتماً میارزد.
حسین: ولی در این
جا دو مسأله وجود دارد: یکی نقش عنصر آگاه در موقعیتهای خطیر است که آیا نباید رهبری
را به عهده بگیرد و تشکل را به مواضع صحیح هدایت کند یا به عبارت دیگر آن را در ریل
درست بیندازد. مسئلهی دیگر آن است که این آقا یا خانم (الف) به هر حال عضو یک حزب
یا یک سازمان سیاسی است وآیا ندارد برای حزباش تبلیغ یا عضوگیری کند و یا این که سایر
کارگران نباید از مواضع این حزبی که عضوش نیستند باخبر شوند؟ این آقا حق ندارد کارگران
را از مواضع حزب مورد علاقهی خود مطلع کند؟
نیما: نقش عنصر آگاه
و تأثیرگذاری او را در تشکلهای تودهای نمیتوان در کوتاهمدت پیگیری کرد و محک زد.
حضور و عملکرد صحیح افراد در یک روند زمانی (نهچندان کوتاهمدت) در محیط کار و همچنین
در تشکل مربوطه است که به او امکان ایفای نقشی تأثیرگذار را میدهد نه اصرار بیش از
حد بر یک موضوع یا یک موضع هر چند هم درست. دیگر اینکه دستکم در شرایط کنونی جامعهی
ما، آن چیزی که به یک نفر در روند یک تشکل و مبارزهی طبقاتی و یا تصمیمگیری در مقاطع
حساس نقشی مؤثر میدهد ویژگیهای مثبت شخصیتی و حضور مستمر و مدتدار او در محیط کار
و درون آن تشکل است و نه وابستگیاش به یک سازمان یا حزب سیاسی. کسب اعتبار و توانایی
ایفای نقش مؤثر در بزنگاهها را باید در حضور و رابطهی مستمر در محیطهای کار جستوجو
کرد و اعلام علنی سازمان و حزب مطبوع افراد در این رابطه کمکی نخواهد کرد. مسألهی
عضوگیری تشکلهای سیاسی از بین کارگران پیشروئی که عضو تشکلهای تودهای (صنفی) هستند
و یا تبلیغ نظرات و مواضع این احزاب و تشکلها در بین کارگران عضو تشکلهای تودهای
هم ضمن اینکه امری پذیرفته و حتا ضروری در روند مبارزهی طبقاتی است اما ظرافت و ویژگیهای
خاص خود را دارد. در درجهی اول این کار امری است که باید خارج از محیط و جلسات این
تشکلها صورت گیرد. باید اجازه داده شود که کارگران بر اساس میزان آگاهی، قدرت تشخیص
و خرد جمعی منطبق بر ساختار تشکیلاتی خود در تشکلهایشان منافع خود را تمیز بدهند
و موضعگیری کرده و سمت و سوی حرکت و تاکتیکهای مبارزاتی خود را انتخاب کنند. اگر
مواضع و تاکتیکهای برگزیدهی این تشکلها با مواضع احزاب یا سازمانهای سیاسی یکسان
و یا همخوان باشد و یا مورد حمایت این سازمانها قرار بگیرد خود بهترین تبلیغ برای
آن احزاب و سازمانها خواهد بود. کارگران آگاه در پروسهی رشد خود از این مقایسه و
تطبیق مواضع استفاده کرده و گزینش خواهند کرد و جذب تشکلهای عالیتر خواهند شد. ضمن
تلاش برای ارتقای سطح آگاهی کارگران در این تشکلها باید کارگران این امکان را داشته
باشند که با مقایسهی منافع و مواضع برگزیدهی خود در تشکلهایشان، تشکلهای سیاسی
و ایدئولوژیک را شناسایی کرده، محک بزنند و انتخاب کنند. یعنی در حقیقت «حزب» و «سازمان
سیاسی» خوب آن است که منافع و حقوق کارگران را بیان و از آنها حمایت کند و نه این
که کارگران منافع و مواضعی را درست بدانند تنها به این دلیل که فلان حزب و یا سازمان
سیاسی آنها را اعلام کرده است. تجربههای مبارزات طبقاتی و تشکلهای اینچنینی کارگری
در دوران معاصر ما نشان داده: آنجا که گروهها و احزاب سیاسی تشکلهای تودهای کارگران
را میدان و عرصهای برای تبلیغات ویا پیشبرد نظریات و مواضع خود و یا عضوگیری قرار
دادهاند بهزودی این تشکل به محیطی برای رقابت و کشمکشهای گروهی و حزبی تبدیل شدهاند
و در این میان کارگران عادی جایی برای خود نیافته واز این تشکلها گریزان شدهاند.
مسألهی ضرورت استقلال این تشکلها از احزاب و سازمانهای سیاسی برای پویایی و گسترش
نفوذ آنها و همچنین مصونیت آنها و دفاع کارگران از موجودیت این تشکلها هنگام یورشهای
پلیسی و امنیتی در دورهها و زمانهایی که تشکلها و احزاب سیاسی مورد هجوم و سرکوب
ویژهتری قرار دارند خود بحث مستقل دیگری است.
ما: بهتر است در اینجا
در بارهی واژهی «صنفی» و بار معنایی که این صفت به یک تشکل میدهد، رابطهی صنف و
اعضای آن صنف، منافع صنفی و نسبت آنها با طبقه، مطالبات و خواستههای اقتصادی و منافع
طبقاتی توضیح بیشتری داده شود.
ناصر: صنف در لغت
به معنی دسته، رسته و گروه است. پس از پیدایش شهرها و شکل گرفتن مشاغل و حرفههای مورد
نیاز زندگی شهری و در واقع پیدایش اولین نطفههای جامعهی سرمایهداری (گروهها و لایههای
مختلف خردهبورژوازی، زحمتکشان شهری و خلاصه افزایش شمار لایههای بهطور عمده زحمتکشی
که به هیچ یک از دو طبقهی اصلی جامعهی فئودالی تعلق نداشتند)، به افراد وگروه هایی
که به یک نوع کار و حرفه و یا صنعت (صنایعدستی و کارگاههای کوچک روستایی یا شهری)
خاص اشتغال داشتند اعضای آن صنف خاص گفته میشد. در واقع اعضای یک صنف زیر مجموعهای
از مجموعههای بزرگتری هستند که در نهایت گروههای کوچک و بزرگ و لایههای مختلف طبقههای
اجتماعی را بهوجود میآورند. گاه در شرایط حاکمیت دیکتاتوری سرمایهداری و وجود سرکوب
در جامعه برای حفظ موجودیت تشکلهای کارگری، گریز از تعطیل شدن و پیگرد اعضا و فعالان
آنها، پسوند «صنفی» به نام این تشکلها اضافه شده و مطالباتشان به مطالبات اقتصادی
معروف میشود. در اینجا پسوند صنفی نه اشاره به خواستههای اقتصادی که بر جایگاه
اجتماعی افراد و قرار گرفتن آنها در گروههای معین اجتماعی به لحاظ اشتغال و داشتن
منافع یکسان دلالت دارد. در واقعیت امر وقتی صفت صنفی به یک تشکل اطلاق میشود لزوماً
به معنای محدود ماندن مبارزات و مطالبات آن تشکل در حد خواستههای اقتصادی و بیواسطه
نیست. هر چند در موارد زیادی، بسیاری از تشکلهای صنفی در همین حد باقی مانده و درجا
زدهاند؛ ماندگاری در این سطح و این مرحله میتواند ناشی دیدگاه اعضا و یا رهبران این
تشکلها (رفرمیسم) و یا شرایط ویژهی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی حاکم بر جامعه باشد.
در معنای واقعی کلمه، تشکلهای صنفی به تشکلهایی گفته میشود که اعضای آنها به یک
نوع کار و حرفهی معین اشتغال دارند و منافع و مطالبات آنها به واسطهی نوع شغل، قرار
گرفتن در جایگاه اجتماعی خاص و یا نوع تأمین هزینهی زندگیشان تا حدود زیادی یکسان
است. عامل یا چسبی که اعضای این تشکلها را به هم نزدیک و متحد میکند نه عقاید سیاسی
و ایدئولوژیک که فقط منافع صنفیشان است. کم نیستند منافع صنفیای که نهتنها صرفاً
اقتصادی نبوده که برعکس کاملاً سیاسی هستند و باز هم کم نیستند مطالبات صنفی یک لایه
و یا طبقهی اجتماعی که دستیابی به همه یا بخش بزرگی از آنها فقط با تغییر ساختاری
حکومت و یا تغییر ساختار اقتصادی-اجتماعی جامعه
امکانپذیر است؛ نمونهی این ادعا مطالبهی آزادی بیان و لغو سانسور است که یکی از
خواستههای اساسی و صنفی نویسندگان، هنرمندان و اهالی مطبوعات و رسانهها است. آیا
در حکومتهای خودکامه این مطالبه جز با تغییر ساختار حکومت به شکلی واقعی امکانپذیر
است؟ و یا کدامیک و کدام نوع از دولتهای سرمایهداری تا کنون دموکراسی واقعی و یا
آزادی کامل بیان را رعایت کرده است؟ مطالبهی واقعاً صنفی و اساسی همهی کارگران به
معنای دقیق کلمه و در مفهوم طبقاتی آن در نهایت چیزی نیست جز رهایی کامل نیروی کار
از قید سرمایه و مناسبات و روابط کالایی و برقراری حاکمیت سیاسی طبقهی کارگر به مثابهی
اکثریت فعال جامعه و یا دستکم در دورههایی داشتن دست بالا در ترکیب قدرت به عنوان
اکثریت جامعه. درخواست این مطالبه در واقع به معنای پیدایش انگیزه و آگاهی لازم در
کارگران برای تغییر ساختار اقتصادی-اجتماعی
جامعه است.
حسین : اما من هنوز
در کاربرد و یا توضیح معنی عبارات «صنف»، «اهداف صنفی» و «مبارزات صنفی» با شما همعقیده
نیستم. تا جایی که یادم میآید صنف و گروههای صنفی به کارکنان مشاغل معینی گفته میشد
که معمولاً تا قبل از بهوجود آمدن صنعت مدرن و صنعتی شدن جامعه، بخش بزرگی از جمعیت
شاغلان شهری را تشکیل میدادند. مثلاً به کارکنان کارگاههای کفاشی و یا کارگاههای
خیاطی، که بیشتر هم حالت استاد و شاگردی داشتند، «صنف کفاش» و یا «صنف خیاط» گفته
میشد. بسیاری از کارگران این صنفها اگر اندوخته، پسانداز یا وامی جور کرده و چند
عدد چرخ خیاطی و. . . تهیه و مغازهای در یک پاساژ اجاره میکردند خودشان به کارفرما
تبدیل شده و به استخدام کارگر میپرداختند. شرایط صنوفی مانند مکانیکها، رانندهگان،
نقاشها و. . . نیز همین بود و به همین دلیل کشتی مبارزات کارگران این صنفها و مبارزات
صنفیشان خیلی زود به گل مینشست. به گفتهی یکی از پیشکسوتان این اصناف اگر دوران
بحران و رکود بود عدهی زیادی از کارگران صنف را رها کرده و به دنبال لقمهای نان به
کارهای دیگر میپرداختند و اگر دوران رونق فرا میرسید بیشتر کارگران به خرید چرخ
خیاطی و تهیه ابزار کار و کار کردن برای خود تمایل پیدا میکردند، دیگر داخل صنف نبودند
و در هردو حالت نیازی به مبارزات صنفی در خودشان احساس نمیکردند. به همین دلیل مبارزات
صنفی و سندیکائی و مبارزان این حوزه از دوام و پایداری زیادی برخوردار نبودند. سقف
خواستهها و مطالباتشان کوتاه و رفرمیستی و محدود به گرفتن چند درصد اضافهحقوق و
یا بهبود شرایط کار بود و با اصل و اساس نظام سرمایه و ستم سرمایهداری بر کارگران
کار و مبارزه ای نداشتند. این مسأله نیز وجود دارد که با توجه به میرا بودن مشاغل صنفهایی
مثل کفاشی و خیاطی و جایگزینی تولیدات این اصناف با تولیدات انبوه صنعتی در عمل دیگر
عرصهای برای مبارزات صنفی و سندیکاهای این اصناف وجود ندارد. اضافه بر این در ایران
و بهطور کلی امروزه در همهی جوامع سرمایهداری تعداد بسیار زیادی کارگاههای کوچک
و متوسط وجود دارد که در آنها کارفرما یا صاحب کارگاه خود نیز همان کار یا بخشی از
آن را انجام میدهد ؛ در این کارگاهها بین کارگر و کارفرما به لحاظ کاری که انجام
میدهند، سطح درآمد و دارا بودن مال و ثروت فاصلهی بسیار زیادی نیست. در این کارگاهها
خیلی نمیتوان از قانون کار و مبارزات و مطالبات صنفی حرفی بهمیان آورد. سندیکا و
تشکلهای صنفی در اینگونه کارگاهها دیگر جایی ندارد. بهطور خلاصه بگویم که به نظر
من امروزه و در جوامع سرمایهداری مدرن تشکلها و مبارزات صنفی و سندیکایی راه به جایی
نمیبرند و خیلی زود محکوم به درجا زدن هستند و یا در عمل به مشاوری برای کارفرما و
سرمایهداران و به عامل ترمزی در مبارزات کارگران تبدیل میشوند.
نیما : دوستمان حسین
حقیقت را میگوید. در جامعهی ما عنوان گروههای صنفی تا جایی که ما میدانیم و ناصر
هم قبلاً تأکید کرد اولین بار به گروهها ولایهها و یا بهتر بگوییم شاغلان شهری در
جامعهی در حال تحول فئودالی گفته میشد که به هیچیک از دو طبقهی اصلی این جامعه
تعلق نداشتند: یعنی صنعتگران، پیشهوران و زحمتکشان شهری. اما بخش دیگری از حقیقت
این است که پس از پوستاندازی جامعه از سنتی به مدرن و استقرار و جاافتادن نهادها و
مناسبات سرمایهداری در میان هریک از طبقات اصلی جامعه یعنی کارگران و سرمایهداران
و همینطور لایههای میانی یعنی خردهبورژوازی بهتدریج و به تعداد زیاد گروهها و
بخشهایی شکلگرفته و متمایز شدند و میشوند که اضافه بر منافع و تمایزات کلی طبقاتی
آنها، منافع اختصاصی و ویژهای نیز برای آنان پدید آمده و این منافع ویژه آنها را
بیشتر بههم پیوند داده و میدهد. این منافع ویژه به نوع شغل، میزان و نوع تخصص، محل
کار و منطقهی جغرافیایی آن، موقعیت و جایاه اجتماعی، شیوهی کسب درآمد و تأمین معاش
اعضای این گروهها و لایهها مربوط میشود و میتواند موجب سازمان یافتن آنها در تشکلهای
خاص صنفی و یا گروهی و دستهای شود. روشن است که هریک از این گروههای صنفی میتوانند
زیرمجموعههای بزرگ و کوچکی هم داشته باشند. توجه کنید به گروه بزرگ کارگران صنعت ساختمانسازی
که در گذشته به آنها «فعلهجات» و یا «زحمتکشان شهری» گفته میشد، گروه صنایع دریایی،
گروه صنایع فلزی و. . . هریک از این زیرگروهها یا زیرمجموعهها دقیقاً به دلیل همین
منافع ویژهی خود میتوانند و باید تشکلهای صنفی ویژهی خود را داشته باشند و در قالب
این تشکلهای ویژه در تشکلهای بزرگتر گروهی، منطقهای و سراسری متشکل شوند. میبینیم
که به این ترتیب واژهی «اصناف» که امروزه به نادرست عدهای آن را فقط به شاغلان بازار
سنتی اطلاق میکنند و «گروه های صنفی» که تا یکصد سال پیش از این شاید فقط صنعتگران،
پیشهوران و تعداد نهچندان پرشمار زحمتکشان شهری (فعلهجات) و در شهرهای ساحلی ماهیگیران
و ملوانان را شامل میشد، امروزه و در عمل گروههای بسیار گوناگون و پرجمعیتی را پوشش
و توضیح میدهد. بهگفتهی دیگر در ادبیات و اصطلاحات رایج امروزی گروههای صنفی به
زیر مجموعههایی از طبقات اصلی و یا لایههای میانی جامعه گفته میشود. روشن است بخش
بسیار بزرگی از این گروههای صنفی که مزد و حقوقبگیر هستند و از درآمد ناشی از فروش
نیروی کارخود گذران زندگی میکنند طبقهی کارگر را تشکیل میدهند که خود شامل پرولتاریای
صنعتی و گروه بسیار بزرگ کارگران خدماتی میشود (خدمات در حوزههای مختلف اداری، فرهنگی
و آموزشی، پزشکی و بیمارستانی، خانگی، شهری و. . .). امروزه با توجه به شمار زیاد تخصصها
و عرصههای فعالیت دیگر نمیتوان همهی فروشندگان نیروی کار را، اعم از صنعت و یا خدمات،
تنها با یک عنوان کلی «کارگر» مشخص کرده و توضیح داد. لازم به ذکر است که شمار زیادی
از اعضای بخشهایی از این زیرمجموعهها اصولاً خود را کارگر نمیدانند و یا ترجیح میدهند
به جای عنوان کلی و عام «کارگر» از اسامی خاص شغلی، رستهای و دستهای چون: پرستار،
معلم، راننده، روزنامهنگار، مهماندار، حسابدار، برنامهنویس و یا اپراتور کامپیوتر
و. . . برای تمایز و تفکیک آنان استفاده شود. بیتوجهی به این تمایلات و علائق در دستهبندی،
سازماندهی و تشکل و ایجاد و حفظ روابط بین این گروهها و تشکلهای صنفی آنها مشکلات
جدی بهوجود میآورد.
ناصر : در این جا
دو سئوال و یا دو مسأله وجود دارد که باید به آنها پرداخت:
این تفاوتها و گوناگونی
منافع و مطالبات که گاه بسیار ریز هم میشوند و موجب تمایز و تشخیص این گروههای صنفی
و یا زیرمجموعههای طبقهی کارگر از هم میشوند اولاً بیشتر در عرصهی عمومی جامعه
و خارج از محیطهای کار و بنگاههای بزرگ دیده و برجسته میشوند. مثلاً در عرصهی عمومی
کارگران نقاش ساختمان، حسابداران، اتومکانیکها و. . . صنفهایی کاملاً جدا از هم
هستند و طبیعی است که تشکلهای صنفی ویژهی خود را داشته باشند. اما شاغلین همین مشاغل
در بنگاهها و واحدهای اقتصادی و صنعتی بزرگ و پرجمعیت مانند کارخانههای خودروسازی
و. . . همهگی خود را کارگر و حقوقبگیر فلان کارخانه خودروسازی یا فولاد و یا صنعت
نفت میدانند. در اینگونه بنگاهها شاید کاربرد گروههای صنفی و تشکلهای ویژهی هر
صنف مثلاً انجمن صنفی، سندیکا و. . . ویژهی مکانیکها، حسابداران و. . . چندان لازم
نباشد. تجربهی جوامع دیگر در اینگونه موارد بیشتر وجود کمیسیون و یا کمیتههای فرعی
و تخصصی درون یک تشکل بزرگ است؛ مثلاً کمیسیون یا کمیتهی کارگران برقکار عضو اتحادیه
یا سندیکای فلان کارخانهی خودروسازی یا بهمان اتحادیهی سراسری. در اینجا دیگر تکنسینهای
بهداشت، حسابداران و متخصصان کامپیوتر در منافع اساسی و بلندمدتشان خود را از دیگر
کارگران، مانند کارگران ساختمانی، فلزکاران، مکانیکها و. . .، جدا نمیبینند. بهخصوص
که به لحاظ ساختار اداری و با پدیدآمدن نظام یا طرح طبقهبندی مشاغل در عمل تخصصهای
رشتههای مختلف درجهبندی شده و با حقوق و مزایای همسانسازیشده در گروههای مختلف
شغلی در کنار یکدیگر قرار میگیرند. کسانی که تجربهی کار در کارخانهها و بنگاههای
بزرگ را دارند بهخوبی دیدهاند که کارکنان بخشهای اداری و مالی (بهجز مدیران ارشد)،
مهندسان و حتا مدیران میانی نیز وقتی که پای منافع مادی و بهرهمندی از مزایای اشتغال
در این واحدها به میان میآید و یا آنگاه که بحث تعطیلی و انحلال و یا تعدیل نیرو
مطرح میشود بهطور صریح و واضح همه خود را کارگر مثلاً «ایرانخودرو» و یا «ذوبآهن»
میدانند. در این موارد زیرمجموعهها و گروههای صنفی بیش از آن که بر تفاوتها و ویژهگیهای
تخصصی صنف خود تأکید کنند بر وابستگی و تعلق خود به این واحدهای بزرگ پافشاری میکنند.
در دوران رونق و شکوفایی نیز اینان منافع مشترک بسیاری دارند که آنان را با وجود تفکیک
و دستهبندی در گروههای تخصصی در زیر سقف یک تشکل بزرگتر نگاه میدارد. ثانیاً آیا
این حد از ریز کردن و تفکیک منافع و تأکید بر تفاوتها و منافع ویژه موجب نمیشود که
این تشکلها (سندیکاها ، اتحادیهها، شوراها و. . .) در همان محدودهی مسائل و منافع
گروهی و تخصصی خود باقیمانده و از ورود به عرصههای عمومیتر اجتماع باز بمانند؟ و
یا نسبت به مشکلات و منافع دیگر همطبقهایهای خود بیتفاوت شده و خنثا عمل کنند؟
نیما: نه. من تصور
نمیکنم الزاماً این حالت اتفاق بیفتد. برای این حرفام دلیل دارم:
1) یادمان باشد که ما دربارهی کارگران
ایران و در جامعهای زندگی و گفتوگو میکنیم که اقبال به کارهای گروهی، سازمانیابی،
تشکلپذیری و تحزب در سطح جامعه و حتا در روشنفکران نیز بسیار پایین است و متأسفانه
برعکس، این گریز از تشکل و تحزب است که به وضوح دیده می شود.
2) در همهی جوامع و بهخصوص در ایران
امروزه کارگران بدون در نظر گرفتن سطح سواد و تخصص، در درجهی اول برای بهبود و ارتقای
سطح زندگی، حل مشکلات اولیهی شغلی و افزایش درآمدشان است که ممکن است به تشکلها روی
بیاورند. پس این ریز کردن و تخصصی کردن مشکلات، مسائل، منافع و مطالبات به رویآوری
و اقبال آنان به تشکلهای صنفیشان کمک میکند؛ دلایل و انگیزههای دیگری که موجب میشود
کارگران به تشکلها بپیوندند مربوط به کارگران پیشرو و آگاه است و برای کارگران عادی
فقط در شرایط خاص، بحرانها و یا هیجانات اجتماعی است که انگیزههای قوی و عالیتر
برای تشکلیابی رخ مینماید و در دورهی کنونی این شرایط و انگیزهها موجود نیست و
شاید قابل تصورهم نباشند. دراین مورد باید واقعبین بود.
3) این تشکلهای صنفی و ویژه در ادامهی
حرکتشان و کسب آگاهی بیشتر کارگران عضو و در جریان مبارزات صنفی، بر اساس قاعدهی
گریزناپذیر حرکتهای اجتماعی، با تشکلهای همسو، رستهای، دستهای، منطقهای و سراسری
همکاری پیدا کرده و پیوند میخورند. این تشکلها در صورت داشتن ساختار درست و مبتنی
بر دموکراسی درونی، خردجمعی و عملکرد صحیح و هنگامی که عناصر پیشرو وآگاه درون این
تشکلها راه یافته و در فرایند هدایت تشکل اثر بگذارند، نمیتوانند نسبت به منافع و
مشکلات دیگر همطبقهایهایشان بیتفاوت بمانند واز یکدیگر پشتیبانی نکنند.
4) حل بسیاری از مسائل و مشکلات صنفی گروههای
مختلف کارگران بدون سیاستورزی در عرصهها و سطوح مختلف و تعامل و همکاری با دیگر بخشهای
طبقه و جامعه امکانپذیر نیست. در همین جامعهی خودمان و در همین دوران کنونی و در
شرایط فقدان تشکلها کم نیست مواردی که کارگران در راستای دستیابی به مطالبات خود
وارد عرصهی سیاست شده و خواهان برکناری مدیران دولتی، تغییر قوانین، آزادی همکاران
و نمایندگان دربندشان و گاه در اختیار گرفتن کنترل تولید و یا خواهان مشارکت در ادارهی
واحدها شدهاند. تازه همهی اینها در شرایط وجود حالت عادی و تعادل در جامعه است.
در شرایط وجود بحران و یا هیجانات اجتماعی و شرایط انقلابی بارها و بارها دیده شده
که تشکلهای صنفی و اتحادیهها بسیار فراتر از مطالبات صنفی دوران رکود حرکت کرده و
در عرصه های عمومی جامعه نیز عرضاندام و حتا آن بخش از مطالبات صنفی خود را مطرح میکنند
که در زمزهی مطالبات باواسطهی آنان است؛ مطالباتی که در نظام موجود امکان دستیافتن
به آنها نیست.
5) مهمتر از همه اینکه ما از یک تشکل
صنفی در شرایط امروز و چشماندازهای نزدیک صحبت میکنیم که کارگران توان مشارکت در
آن را داشته باشند. در شرایط سرکوب و نبود کمترین انگیزه برای کارهای اجتماعی و مشارکتی
نمیتوان از همان ابتدا یک تشکل همهکاره و تابهآخر انقلابی برای کارگرانی که از
کمترین امنیت شغلی و تأمین اجتماعی برخوردار هستند ایجاد کرد.
سمانه: به نظر من هم رسیدن هر چه بیشتر شمار کارگران
به این باورها به داشتن حد بالایی از دانش و آگاهی و اندوختن تجربه در کوران مبارزات
نیاز دارد. این حد از آگاهی در مبارزات آگاهانه و سازمانیافتهی طبقهی کارگر، که
اتفاقاً بخش بزرگی از آن در قالب همین تشکلها ممکن میشود، به دست میآید و چیزی نیست
که ارادهگرایانه و با تکرارهای پیاپی به صورت وحی منزل و یا شعارها وتبلیغهای سطحی
حاصل شود. به همین دلیل در جامعه همواره به تشکلهای کارگری نوع دوم (تودهای، صنفی
و یا هر اسمی که روی بگذاریم) که رسیدن به خواستههای بیواسطه را پیگیری میکنند نیاز
است. مورد مهم دیگر آن است که باورمندان به لزوم تغییر ساختار اقتصادی-اجتماعی جامعه که عضو این تشکلها هستند
باید کارکرد این نوع تشکلها را همیشه به یاد داشته باشند و با توجه به اساسنامهی
این نوع تشکلها تا زمانی که شرایط دگرگون نشده، آگاهی اعضا به قدر کافی رشد نکرده
و در اساسنامهها با رعایت اصول دموکراسی تشکیلاتی تغییرات لازم ایجاد نشده از اینگونه
تشکلها انتظار کارکرد فوقالعاده نداشته باشند. یک تشکل واقعاً صنفی و پیشروی کارگری
در یک جامعهی انقلابی طبق قاعده همین خواستهی گفتهشده در بالا را بیان میکند. در
اینجا و در این مرحلهی خاص، فرق بین این تشکل صنفی و حزب طبقه فقط در افراد تشکیلدهنده،
ترکیب اعضا و انگیزههای آنها است. در اولی فقط کارگران عضو هستند و انگیزهشان دستیابی
به مهمترین و اساسیترین منافع صنفی و طبقاتیشان است و در دومی علاوه بر پیشروترین
کارگران آگاه به منافع طبقاتی، آرمانگرایان و روشنفکران متعهد به طبقهی کارگر هم
حضور دارند و انگیزهشان ایدئولوژیک و آرمانخواهانه است. بین این دو نوع تشکل هرگز
دیوار چینی وجود ندارد؛ میتوانند در کنار و مکمل هم باشند ولی هیچگاه نمیتوانند
جای یکدیگر را پر کنند. یک کارگر پیشرو و انقلابی نیز میتواند همزمان در هردو نوع
تشکل عضو باشد: کار صنفیسیاسی در تشکل تودهای یا صنفی و کار سیاسیایدئولوژیک در
حزب یا سازمان سیاسی کارگران و البته حفظ برقراری هوشمندانهی ارتباط سازنده بین ایندو.
نیما: اجازه بدهید
در این جا من باز هم توضیحی اضافه کنم: الصاق صفت سیاسی و یا برعکس دوری جستن از این
صفت امری است که به نادرست و گاه آگاهانه توسط نیروهای مختلف اجتماعی به تشکلهای تودهای
یا صنفی کارگران تحمیل میشود. همانطور که پیش از این توضیح داده شد طبقهی کارگر
به کمک این تشکلها در پی بهدست آوردن مطالبات صنفی خود است و در این راه بسته به
شرایط و توازن قوا و امکانات موجود به هر طریق و هر میزان لازم و ممکن که منافع طبقاتیاش
اقتضا میکند به سیاستورزی دست میزند. در این مورد تفاوت این تشکلها با تشکلهای
سیاسی این است که در شرایط عادی جامعه این سیاستورزی معطوف به کسب قدرت سیاسی نیست.
ما: اما این تشکلها
چگونه به وجود میآیند و تشکیل میشوند؟ آیا در شرایط حاضر میتوانند تشکیل شوند؟ هدف
از تشکیل اینها چیست؟ ساختار تشکیلاتی آنها چگونه است؟ آیا فعالان عرصهی کارگری،
اعم از کارگران پیشرو و آگاه و یا روشنفکران متعهد به طبقهی کارگر، در هر زمان و
برای تأسیس هرکدام از این نوع تشکلها بر حسب سلیقه و یا صرفاً تشخیص خود میتوانند
اقدام کنند؟ از اساس انگیزهی کارگران برای متشکل شدن چیست؟
- ادامهی این مبحث در سلسله میزگردهائی پیرامون
موضوع «تشکلهای کارگری» در آینده منتشر خواهد شد. . .
توضیح نشر کارگری
«ما»: همهی مطالب مطرحشده توسط اشخاص شرکتکننده در میزگرد لزوماً نظر نشر کارگری
«ما» نیست و تلاش شده تا دیدگاههای گوناگون پیرامون این موضوع منعکس شود.
منبع:نشر کارگری
«ما»- آذر 1391
سوم فروردین
ماه1392
akhbarkargari2468@gmail.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر