سیاست تغییر یا تغییر سیاست؟

محمد قراگوزلو

اپوزیسیون­های بورژوایی
بحران سرمایه­داری روز به روز عمیق­تر می­شود. دولت­های اصلی و فرعی سرمایه­داری یکی پس از دیگری ساقط می‌شوند و جای خود را به دولت­های مشابه می­دهند. با وجودی که طیف وسیعی از جنبش­های اجتماعی - غالباً ترقی‌خواه - در میدان و خیابان حضور دارند، اما واقعیت این است که از تغییراتِ تا کنونی دولت­ها نه فقط عرصه­های نان و آزادی فرودستان فربه­تر نشده­ است، بل­که درها بر همان پاشنه­ی پوسیده­ی سابق می­چرخد.
به پشتوانه­ی فشار توده­های معترض به نظام موجود، "منشور سرنگونی" دولت­ها از تاریک­خانه­ی شورای امنیت و لابی کده­ی جامعه­ی جهانی دیکته می­شود. آن دسته از سازمان­ها و جریان­هایی که سرنگونی را عین انقلاب می­دانند، آنان که برای کسب قدرت سیاسی به دست راستی­ترین گرایش­های سلطنت طلب و سکولار و جمهوری­ خواه و "مدرن" دست بیعت می دهند، آنان که همه­ی لحظات و همیشه­ی جنبش­های اجتماعی را در قالب پیش ساخته­ی برآمد انقلابی می­ریزند.... فرایند پیش گفته را فرصت تاریخی می­دانند. آنان بندر بن غازی را با یک مشت جماعت هیستریک مسلح و گنگسترهای بنیادگرا و تیراندازان کپره بسته، سنگر انقلاب می­خوانند! آنان بی­تفاوت و خاکستری در برابر نتایج متخالف سرنگونی و انقلاب، اتخاذ شتاب­زده­ی استراتژی سرنگونی به هر قیمت، لاجرم ائتلاف با اپوزیسیون بورژوایی و استقبال از جنگ امپریالیستی را نیز مجاز می­دانند و به سینه زدن زیر پرچم کومک­های مالی و لجستیکی جامعه­ی جهانی جواز "حلال" می­دهند. اپوزیسیون به قدرت رسیده­ی دولت سابق لیبی چنین بود. اپوزیسیون متشکلِ دولت سوریه – که در موقعیت لابی با قدرت های منطقه­یی است - چنین است. بخش عمده­یی از اپوزیسیون راست و "چپ" ایران چنین است در نتیجه­ مهم نیست که منشور سرنگونی کجا نوشته می­شود. بروکسل و پاریس و واشنگتن و استانبول یا حتا تل آویو! مهم نیست منشور سرنگونی چگونه نوشته­ می­شود. با بمب ناتو. باروت مسلسل کودتای سرهنگان. پول امپریالیست­ها و صهیونیست­ها و پارلمان­های اروپا و آرای خونی سناتورها و ژنرال­های بازنشسته­ی آمریکایی. بله!  همه ی این ها ترجمان واقعی همان سیاست تغییر است. تغییر در عرصه­ی دولت­ها. جای­گزینی دیپلومات­های "مهربان و خجول و دموکرات" به جای سیاست­مداران خشن و سرکش و دیکتاتور! به این چند نمونه دقت کنید:

·       راشد الغنوشی و حزب راست گرا و اسلامی و "دموکرات" نهضت به جای زین العابدین بن علی سکولار و راست و وابسته و دیکتاتور! به درستی دانسته نیست که اولی درگیر و دار دعوا چگونه از انگلستان به تونس پر تپش پرتاب شد و با کدام پشتوانه 90 کرسی مجلس موسسان را درو کرد! اینک دولت در آستانه­ی تغییر به مردم عصیان زده­یی که خواهان آزادی از قید دیکتاتوری سرمایه­داری غرب و رهایی از تشنه­گی و گشنه­گی هستند، وعده­های طیب اردوغانی می­دهد!

·       نظامیان مصر و آلترناتیوهای لیبرال دموکراتی همچون عمر موسا و البرادعی در کنار اخوان المسلمین تعدیل شده به جای حسنی مبارک دیکتاتور و وابسته!

·       مصطفا عبدالجلیل و محمود جبرییل شریعت­مدار و "دموکرات" خوابیده در آب نمک CIA به جای معمر قذافی دیکتاتور مجری "سوسیالیسم آفریقایی"!

و البته پیش از این­ها:

*ایاد علاوی و نوری مالکی و جلال طالبانی سکولار و "دموکرات" و ناسیونالیست به جای صدام حسین دیکتاتور!

*گلبدین حکمت یار و ربانی و کرزای "دموکرات" به جای نجیب الله دیکتاتور!

دور می­دانم کسی نداند که داوران اصلی جدال خونین "دموکراسی" و "دیکتاتوری" چه کسانی هستند و در کجای "جهان آزاد" جا خوش کرده­اند.

دور می­دانم کسی نشانی صندوق بین المللی پول و بانک جهانی و سازمان ملل و ناتو را نداند.

دور می­دانم کسی تصاویر  کاخ سفید و کرملین و الیزه و باکینگهام را ندیده باشد. 

دور می­دانم کسی چهره­ی منحوس تاچر و ریگان و بوش و بلر و یلتسین و پوتین و سارکوزی و مرکل و بولوسکونی را دیده و به خاطر نسپرده باشد.

به چند نمونه­ی دیگر توجه کنید تا به عرض­ام برسم.

·       الکساندر پاپادموس لیبرال دموکرات به جای جورج پاپاندرئوی "سوسیالیست". هر دو مجری سرسخت سیاست های ریاضتی نئولیبرالی و گوش به فرمان .IMF

·                                ماریو مونتی لیبرال آکادمیک به جای سیلویو برلوسکونی دلقک.

در افزوده: شبی که برلوسکونی استعفا داد، از سوی مردم رُم با این شعار استقبال شد "دلقک! برو گمشو!"

·                                کریستین لاگارد به جای دومینیک استراوس کاون....

و طی هفته­ها و ماه­های آینده به احتمال فراوان:

·       مار یانو رافایل سرکرده­ی حزب دست راستی میانه­ی مردم به جای زاپاترو رییس حزب "سوسیالیست" ضد کارگری اسپانیا.

·       فرانسوا اولاند به جای نیکلا سارکوزی در جریان یک معادله­ی معکوس با معادله­ی پیشین. این بار یک "سوسیالیست" به جای یک راست میانه.

·       میت رامنی (شاید) به جای باراک اوباما! و زمانی نه چندان دور کارتر به جای نیکسون، ریگان به جای کارتر، کلینتون به جای ریگان و بوش به جای کلینتون!

عجب قصاب خانه­یی است این دنیای ما! تغییرات جالبی بود. نه؟ سی و دو سه سال پیش نیز ساحت سیاسی ایران شاهد تغییرات مشابهی بود. جمشید آموزگار به جای امیرعباس هویدا. شریف امامی به جای آموزگار. ازهاری به جای شریف امامی. بختیار به جای ازهاری. و کمی بعد ابراهیم یزدی و مهدی بازرگان و کریم سنجابی به جای بختیار! و کمی بعدتر ابوالحسن بنی­صدر به جای بازرگان و....

 و ما هچنان دوره می­کنیم

شب را و روز را

هنوز را   (احمد شاملو)



فشار از پایین چانه­زنی در بالا



آن­چه که به عنوان فاکت­های مشخص گفته شد، صورت مندی­های سیاسی مشخصی است که در چارچوب تغییر سیاست مداران و مترادف آن تغییر دولت­ها شکل می­بندد و بی­آن که تغییرات سیاسی اجتماعی مترقی، انقلابی و رادیکالی در پی داشته باشد، چهره­ی کریه حکومت­های سرمایه­داری را در صورت دولت­های جدید بَزک می­کند. این تغییرات سطحی و غالباً ارتجاعی ممکن است در پارلمان یا در جریان "انتخابات آزاد" انجام شود. زمانی نیز از طریق جنگ و کودتا. واضح است که چپ - دست کم بعد از تئوری پردازی­های رزا لوکزامبورگ در جزوه­ی مشهور انقلاب و رفرم – با رفرم از پایین همیشه همراه بوده است. اما واقعیات تلخ سناریوهایی که در جهان ما جاری است کم­ترین ردی از رفرم­های توده­یی نشان نمی­دهد. قدر مسلم این است که:

1. تغییرات در بالا معمولاً به دنبال فشار از پایین تحقق می­پذیرد.  نمونه را؛ نارضایتی عمیق مردم آمریکا از سیاست­های اقتصادی و میلیتاریستی نئوکنسرواتیست­ها که در غیاب یک آلترناتیو واقعی، ناگزیر قدرت سیاسی را به دموکرات­ها وانهاد. چنین روی­کردی اگرچه به اعتبار فشار از پایین شکل بسته، اما هدایت مطلوب در بالا و از سوی هیات حاکمه­ی سرمایه­داری صورت گرفته است. کما این که رفتن پاپاندرئوس و برلوسکونی و آمدن موقتی پاپادموس و مونتی نیز به همین شکل انجام شده است.

2. به طور معمول می­توان گفت هرگاه قشقرق بالایی­ها بالا می­گیرد و کش­مکش­ها علنی می­شود، علی القاعده آن پایین ها باید شلوغ پلوغ باشد. در جریان انتخابات 1388 این جریان دو سویه (فشار پایین - شکاف بالا) به سطح خیابان کشیده شد. اما نکته­ی جالب این که در اوج بره­کشان جنبش دوم خرداد، لیدر نظری اصلاح­طلبان (سعید حجاریان) شبه راهبرد "فشار از پایین، چانه­زنی از بالا" را به میان نهاد. رفرمیست­های وطنی توانستند به ضرب این تاکتیک امتیازات قابل توجهی از جناح محافظه­کار کسب کنند. عبور کاندیداهای مورد نظر آنان از فیلترینگ تنگ شورای نگهبان و ظهور مجلس ششم نتیجه­ی موج سواری اصلاح­طلبان از جنبش دانشجویی و چانه زنی در بالا بود. و زمانی هم که جنبش دانشجویی رادیکالیزه شد و به تدریج از سایه­ی سبز و سیاه تحکیم وحدت بیرون آمد، همان سعید حجاریان به صراحت جنبش دانشجویی را "حرف مفت" خواند و از آنان خواست که بهتر است بروند لویاتان هابز و جامعه­ی مدنی لاک و افسون­زدایی از قدرت خود او را- که از سوی حسین بشیریه دیکته شده بود – بخوانند! در واقع عصیان توده­ها نسبت به سیاست­های ضد کارگری تعدیل ساختاری دولت "سازنده­گی" (شورش­های شهری و اعتراضات دانشجویی و عروج تدریجی جنبش کارگری) یک بار دیگر در دوم خرداد 76 و در غیاب یک آلترناتیو متشکل و مترقی صحنه را برای قدرت گیری جریان دست راستی رفرمیست­ها و لیبرال های وطنی آماده ساخت.

چنین رفرم­های نیم بندی اگرچه به اعتبار فشار از پایین به وقوع می­پیوندد اما از آن جا که نتیجه­ی چیدمان هیات حاکمه­ (بالایی­ها) است، کم­ترین دست­آورد پایدار و مانده­گاری ندارد. اعتلای دولت اقتدارگری احمدی­نژاد از دل 16 سال حاکمیت بورژوازی کارگزارانی + مشارکتی موید  این نکته است که:

1-2. اصلاح طلبان مردم ایران را تا حد یک ابزار فشار بر رقیب تنزل دادند و توده­های ناراضی را در روند انتخابات خرداد 1376 و اسفند 1378 و خرداد 1380 به چماق گروه فشار خود تبدیل کردند. بله! زحمت­کشان ما گروه فشار  بورژوازی و خرده بورژوازی مرفه  "جامعه ی مدنی" شدند تا خاتمی و کروبی و اعوان و انصارشان در کارگزاران و مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامی و مجمع روحانیون به کاخ­ها و وزارت خانه­ها و مجالس شورای اسلامی و شهری نزول اجلال فرمایند! مبارک‌شان نباشد!

2-2. چنین فرایندی بعد از انتخابات خرداد 1388 نیز دقیقاً رخ نمود. جریان هاشمی و موسوی و کروبی و خاتمی تا زمانی که فکر می­کردند می­توانند به پشتیبانی فشار مردم از رقیب امتیاز بگیرند، خیابان­ها را ملتهب نگه داشتند و به محض رنگ باختن هژمونی­شان و زمانی که دریافتند:

ü                             رقیب از موضع صفر و یکی حاضر به عقب نشینی نیست.

ü                             روند اعتراضات خیابانی رادیکال و ساختار شکن شده است.

دستی­ها را کشیدند. بی تنازل شدند. دسته بسته- و تقریباً دست بسته! - به کانون­ها و رسانه­های سرمایه­داری غرب پناه بردند.پشت کتابخانه­ پرزیدنت بوش سنگر بستند. جوایز میلیون دلاری یلتسین و هاول و فریدمن را بالا کشیدند. اندر مزایای سکولاریسم فلسفی منبرها رفتند و استفراغ پوپر و هایک را به سالاد سرمایه­ سالاری "مانیفست جمهوری خواهی" خود آمیختند. به مصدق فحش بستند که چرا صنعت نفت را به جای خصوصی سازی، دولتی کرده است. تمام" نقد حال"­شان – بدون انتقاد از اسید پاشی­ها و یا روسری یا تو سری­ها و سرکوب­های دهه­ی شصت­شان - به مذمت رفتارهای "غیر عقلانی" – غیر ماکس وبری – دولت نهم و دهم خلاصه شد و در نهایت همه­ی یورش خود را به فقدان بازار آزاد برای رقابت سرمایه، عملی نشدن اصل 44 قانون اساسی، نپیوستن­ به گات، عدم ادغام اقتصادی در سرمایه­داری غرب، ماجراجویی های سیاست خارجی، دفاع دولت از حماس و حزب­الله، هولوکاست، انحلال شوراهای 18 گانه­ی پول و اعتبار و برنامه­ و بودجه، قانون گریزی احمدی­نژاد و عدم تمکین به مجلس لاریجانی – توکلی و مشابه  این ها متمرکز ساختند. خانه­ی کارگرشان سوپاپ اطمینان وزارت کار و شوراهای اسلامی و سه جانبه­گرایی شد و اقلیت مجلس­شان به جای نطق­های "آتشین" و پوچ مجلس ششم برای آژیتاسیون علی مطهری فریاد احسنت کشید و جمع غالب­شان برای ورود به مجلس نهم، تخت خوابیدند و حتا برای رییس پیشین خود (کروبی) یک اس ام اس هم نفرستادند.

باری، طرح این نکته چندان ا ستبعادی ندارد که آقایان موسوی و کروبی و کل عقبه­شان برای خود نقشی در حد اوباما و پاپادموس و مونتی (سرعت گیر) قایل بودند. آنان می­خواستند بیایند تا سیاست تغییر – که پرچم­اش را عیناً کروبی برداشته بود – و به تبع آن مهار اعتراضات کارگران و زحمت­کشان و استمرار جنبش لیبرالی اصلاحات در یک فرایند دو خردادی دیگر تداوم یابد.

در حال حاضر سیاست­ جهان بر پاشنه­ی همین آموزه­ می­چرخد. تغییر دولت­ها و سیاست­مداران. اما واقعیت این است که:

·       همان طور که کلینتون و تونی بلر و اوبا نتوانستند برنامه های نئولیبرالی ریگان و تاچر و بوش را متوقف کنند و اندک اصلاحاتی در وضع عادی زنده­گی مردم به وجود بیاورند، این تغییرات نیز به همان نتایج فاجعه بار گذشته خواهد رسید.

·       عین همین روند در ایران نیز تکرار شده است، خاتمی نه فقط سیاست­های تعدیل ساختاری دولت هاشمی را ادامه داد و بر وسعت خصوصی سازی­های نئولیبرالی افزود بل که در پایان کار را به اهل فن سپرد!



در غیاب طبقه­ی کارگر متشکل



جنبش اشغال وال استریت، تعمیق بحران سرمایه­داری، سرایت اجتناب ناپذیر بحران یونان به دولت­های تا خرخره بدهکار ایتالیا و اسپانیا و پرتغال و ایرلند و انگلستان و حتا فرانسه، این سوالات اساسی را پیش می­کشد که:

·       آیا تهی­دستان با تغییر دولت­ها به سرخانه و زنده­گی خود باز خواهند گشت و "همه چیز آرام" خواهد شد؟

·       آیا ادامه­ی سیاست­های ریاضتی از سوی دولت­های جدید، موج تازه یی از قیام و اعتراض توده­یی را رقم خواهد زد؟ برای مثال ادامه­ی اعتراضات مردم یونان و سقوط محتمل دولت پاپادموس به کدام صف بندی سیاسی تازه خواهد انجامید؟

·                                آیا امواج اعتراضات آینده قلب هیات حاکمه­ی سرمایه­داری را نشان خواهد رفت؟

·       آیا طبقه­ی کارگر قادر خواهد بود از درون این مبارزه­ی طبقاتی بی­امان با ایجاد  حزب سیاسی مطلوب خود مانع از تکرار فاجعه­ی لیبی شود؟

·       آیا طبقه­ی کارگر به  راه­کارهای انقلابی از جمله: انحلال حاکمیت سرمایه­داری با دولت و ارتش و پارلمان و دستگاه قضایی و بانک و مصادره­ی کل اموال بورژوازی و یا دست کم لغو یک جانبه­ی بدهی­ها و شکستن حریم سرمایه­ی مالی و انحصاری و همه­ی صورت­های کریه سرمایه­داری و نابسنده­گی به ملی سازی .... خواهد رسید؟

 بی شک شکستن دولت بورژوایی پاپادموس و مونتی می­تواند یک سکوی مناسب برای بروز قدرت واقعی و موجود طبقه­ی کارگر یونان و ایتالیا باشد و جریان انقلاب را به اسپانیا و پرتغال و فرانسه و انگلستان و به تبع آن­ها آفریقا و خاورمیانه­ی پای آبله تسری ‌دهد. در عصر گندیده­گی سرمایه­داری ادوکلن زده همه­ی این احتمالات نه یک انگاره­ی خوش بینانه، بل که یک امکان و گزینه­یی ممکن است.



بعد از تحریر



1. مدودوف در یک مصاحبه­ی مطبوعاتی از این که در جای لغزنده­ی مرکل و سارکوزی ننشسته خدا را شکر گفته است. هر چند فعلاً جهان به کام دو دولت امپریالیستی روسیه و چین است اما بی شک نوبت این حضرات و حاکمیت‌های ضد انقلابی­شان هم خواهد رسید....  

2. فمینیست­های  یک میلیونی وطنی که بمب خشونت­های ضد انسانی امپریالیسم ناتو را یک موهبت آسمانی برای مردم لیبی می­خواندند و برای خانم کارلا برونی و شوهر هفت تیرکش­اش حمام زایمان می گرفتند، حالا و پس از خطابیه­ی رسمیت یافتن چند همسری، باید رونوشتی از کمپین شان را قاب کاغذی کنند و سرسفره­ی عقد هووی دوم و سوم و چهارم خود برای هم تایان نوعروس شان پست کنند! مبارک است ان­شاالله!

3. با توجه با تمرکز جنبش اشغال وال استریت علیه سرمایه­ی مالی بخش هشتم سلسله مقالات "خانه­ام ابری­ست" را با طرح نظریه­ ـ پلمیک هیلفردینگ و سلطان زاده در خصوص نقش بانک­ها در اقتصاد صنعتی پی خواهیم گرفت و اگر مجال  و عمری باشد طی دو مقاله­ی پایانی به دلایل ساختاری بحران­های سیکلیک سرمایه­داری سری خواهیم زد.



و یادم رفت بگویم

من کم و بیش زیر و بم بحران­های سرمایه­داری اعم از دولتی یا آزاد را شخم زده­ام.گمان می­زنم که این بحران از آن تو بمیری­های گذشته نیست. اگر طبقه­ی کارگر و چپ نتواند دولت­های بی­ثبات سرمایه­داری را با انقلاب­های کارگری واژگون کند، آن­گاه....

سال­ها پیش رفیق نازنینی گفته بود: "بسپاریم بر سنگ مزارمان تاریخ نزنند ، تا آینده گان ندانند ، بی عرضه گان این برهه ی تاریخ ما بوده ایم."

داغ لعنت خورده­گانی امثال ما به قول رفیق­مان احمد شاملو ترجیح می­دهیم "آن­چه جان /از من/ همی ستاند/ ای کاش دشنه یی باشد / یا خود گلوله یی/ ...درد مباد ای کاشکی/درد پرسش های گزنده/ جراره به سان کژدم هایی/ از آن گونه که ت پاسخ هست و / زبان پاسخ / نه/ و لاجرم پنداری/ گزیده ی کژدم را/ تریاقی نیست...."

اینک تاریخ، در حال نظاره­یی ممتد، روزگاران را و نظر و رفتارمان را نیز  ثبت می­کند تا بر گورمان بنویسد. حتا اگر گور ما همچون گور لورکا ناشناخته بماند، باز هم این برهه­ی حیاتی برای همیشه ضبط خواهد شد!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر