ایدئولوژی آلمانی»، دستیافتی فلسفی در نقد ایدئولوژی» پاسخی به اتهام‌های محسن حکیمی - بابک احمدی

(۱)
«هنگامی که با مارکس در تابستان ۱۸۴۴ دیدار داشتم، توافق کامل‌ مان پیرامون تمامی حوزه‌های نظری آشکار گردید و کار مشترکمان از همان تاریخ آغاز شد.»

پاسخی به اتهام‌های محسن حکیمی- بابک احمدی
این نوشتار که به صورت دفتری سامان یافته، به ناچار برای پرهیز از خستگی خوانندگان، در چند بخش بازتاب می‌يابد و پیش و بیش از همه گامی استدر بازنگری اندیشه‌های کمونیستی انگلس. به بیانی دیگر، در راستای فلسفه و در نقد ایدئولوژی. و نیز اشاره به اتهام‌های کینه توزانه‌ای علیه یکی از نظریه پردازان دانش مبارزه طبقاتی طبقه کارگر،‌ یعنی فردریک انگلس دارد.
 انگلس و مارکس خود اینک در میان ما نیستند و اندیشه‌های بدون دستبردشان، زبان گویای دفاع از خویش‌اند، با این همه، دیدگاه‌‌هایشان از گزند دستبرد ایمن نیستند. از آنجا که مارکس و انگلس اکنون نیستند تا به بازنگری یا تکمیل و رفع سوء برداشت‌ها از آگاهی طبقاتی بپردازند- همان گونه که روشمندی‌هایشان در هر ترجمه و بازچاپ مانیفست و کاپیتال ووو چنین فراشدی داشت، امکان هجوم و اتهام بیشتر شده است. آگاهی انگلس و مارکس، در پی تکامل و نقد، به کمونیسم پرولتری، این دو فیلسوف رهایی انسان، خود دژی است با این هم بمباران، استوار. با این همه، برای روشنگری، وظیفه‌ای از روی ضرورت در برابر و یادآوری فرازهایی پیش روی‌ داریم.
 تلاش این نوشته نیز، بازنگری مفاهیمی است که این اندیشمندان و رهبران تئوریک و پراتیک کمونیسم پرولتری به جهان انسانی ارائه دادند. اندیشمندان کمونیسم انقلابی، با نقد هگل وهگلیست‌های چپ، از رفرمیسم و رادیکالیسم دموکراتیک گذر کرده و به فلسفه‌ی انقلابی جهان انسانی دست یافتند. هم‌‌زمان، با پدیداری فلسفه رهایی پرولتاریا، دشمنان طبقاتی این بینش فلسفی نیز تلاش‌ ورزیده و می‌ورزند که جدا جدا بگسلندشان. سیاستی که هیچ شگفت نیست، زیرا که سرشت آنتاگونیسم مبارزه طبقاتی چنین روی کردی دارد. هجوم به اندیشه‌های مارکس و انگلس، این دو فیلسوف پرولتاریا و دو بخش همگرای مغز سر جهان انسان، همواره از همان آغاز از سوی گستره‌ی راست و چپ گروهبندی‌های سیاسی بورژوازی (به ویژه سوسیال دمکرات‌ها) آغاز و تا کنون ادامه داشته است.
 انگلس، همواره آماج این حمله بوده است. زیرا که او وظیفه‌ی نقد دیدگاه‌‌های سیاسی و ایدئولوژیک سرمایه‌داری را در تقسیم کار آگاهانه با مارکس به عهده گرفته است. از او آغازیدند- به دو شیوه: افرادی، اسناد این اندیشه، از جمله ایدئولوژی آلمانی را اجازه نشر ندادند و یا به تاریک‌ خانه سپردند، شاید که فراموش شود- برنشتاین، پدر رویزیونیسم، و کائوتسکی از جمله‌ی این گروه بودند و استالین و یارانش،‌ از جمله، یکی از مهمترین اسناد اندیشه بنیادین کمونیسم را به بهانه اینکه آفریده‌ی برهه‌ی جوانی مارکس است به بند کشیدند. دست‌نوشته‌های اقتصادی و فلسفی یا «دست‌نوشته‌های پاریس» ۱۸۴۴ مارکس از جمله اسنادی است که بدون آنکه لنین دیده باشد، یافتند و به آرشیو سپرده شد. برخی، به اتهام‌های بی پایه پرداختند، با دستبرد و از میان نوشته‌ها‌ی افزون بر ۵۲ مجلد از کارهای مشترک انگلس و مارکس، نیمه‌فرازهای دست و پا بریده یا بیان شده، دستبردی به نقل قول آوردند. اتهام‌ها به انگلس و جداسازی وی از مارکس، کوششی دراین راستا بود، تا سپس به سراغ مارکس بشتابند و ازاین دو و اندیشه‌هایشان، آنچه بسازند و ارائه دهند که خود می‌خواهند.

سیاستی ارتجاعی زیر نام «سیاست مدرن»
در ایران، از جمله، تلاش بابک احمدی ، در تداوم چنین هدفی و نیز آشکارتر، به هدف تبدیل مارکس به دمکرات- لیبرالی سترون، تاریخ گذشته، متعلق به دوران سپری شده در «برهه‌ی پست مدرن» انجام گرفت. اوست که مارکس را «متافیزیسین» ‌نامید. این پست مدرنیست ایرانی، ‌در دهه‌ی دولت‌های پراگماتیست- رفرمیست (۸۴-۱۳۶۸)، پر و بال داده شد و در تدریس های کادرسازی ماشین سرکوب، کارگزار شد و به موازی به پراکندن نگرش ارتجاهی و «تردید» تا «سرخس» پر وبال داده شد. اما دفتر‌های «پست مدرنیسم» ایرانی، در دولت‌های کارگزار و نوبتی که به تدارکات‌چی بودن دولت «‌کودتا»ی رقیبان اعترافش کردند، در هم پیچیده شد. در حالی که پیکرهای کوشندگان کانون نویسندگان و پویندگان آگاهی و آزادی، زیر تیغ قتل‌های سیاسی- زنجیره‌ای یکی در پی دیگری برای پیام به حکومت‌ شوندگان، به خیابان‌های تهران و اصفهان و مشهد ووو پرتاب می شد و جنبش کارگری و سوسیالیستی در زیر شدیدترین سرکوب و ترور قرار گرفته بود، کتاب قطور ضد کارگری ب. احمدی، و دیگر آثار بی «ارشاد»ش، نشر می‌یافت. آزادانه، بی هیچ ارشادی در وزارت زنجیر، او در لابلای این «سیاست مدرن» اش، وظیفه داشت تا اعلام کند:
 «می توان گفت که دیدگاه مارکس دیگر رسم روز نیست.»
و چنین تبلیغ کند که: «عبارت مارکس مهمل است و جز بیانی ادبی که تا حد زیادی تحریک آمیز و شعارگونه است و فقط می کوشد تا اهمیت درگیری در عمل را روشن کند. اما به بهای بی اعتبار کردن نظریه و فلسفه، هیچ نیست و معنایی ندارد.» کینه‌توزی ب. احمدی، بیشتر و در پایه با تز یازدهم مارکس در باره فوئرباخ است. «فیلسوفان، فقط جهان را به راه‌‌های گوناگون تاویل کرده‌‌اند، مساله بر سر دگرگون کردن آن است.»
 تلاش‌های ب. احمدی را، بار دیگر از به دست آقای محسن حکیمی در ایران آغاز شده است که در «کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل‌های کارگری»‌ فعالیت دارد. آشکار است که بین کارکرد تا کنونی آقای حکیمی با عناصری همانند بابک احمدی‌ها، تفاوت است و به هیچ روی، وی را وابسته و پیوسته به سیستم حاکم نمی‌دانیم. اما خوانش وی از انگلس، نه تنها هیچ کمکی به سازمان‌یابی کارگران و آگاهی طبقه‌ کارگر نمی‌‌‌رساند، بلکه ضدکارگری است وب به مبارزه طبقاتی در ایران آسیب می‌رساند و از این روی، با ایدئولوگ‌های دشمنان پرولتاریا و آزادی پهلو می‌زند.
 نوشتار «فریدریش اِنگلس، بنیانگذار ایدئولوژی مارکسیسم» از محسن حکیمی که به بهانه‌ی زاد روز انگلس نگاشته شده، نه یک نقد، بلکه واگویه‌‌هایی از «بابک احمدی» ‌است.‌ جای پای بابک احمدی و کتاب ضد کمونیستی - کارگری‌ «مارکس و سیاست مدرن» وی در همه جای نوشته حکیمی پیداست. و این، جای بسی درنگ و اندیشه دارد. اندیشه را در اینجا به سبب‌هایی به معنی نگرانی نیز به کار می‌گیرم. بازنگری به نوشته‌ های ب. احمدی و م. حکیمی، از آنجا نیز ضرورتی دوباره می‌یابد که حکیمی نه به عنوان استاد آموزشگاه‌های سرکوب و یار جناح‌های حکومتی ، بلکه به‌سان فعال دفاع از کارگران شناخته شده و بارها مورد آزار حاکمیت سرمایه قرار گرفته است.

نمونه‌‌هایی از این اتهامات
حکیمی، از سویی می‌پذیرد که «مارکس و انگلس به زودی از فویرباخ نیز گسستند و کتاب «ایدئولوژی آلمانی» را بازهم به طور مشترک نوشتند.» بی درنگ‌ اما، انگلس را متهم می‌سازد «که گسست مارکس و انگلس از فویرباخ در دهه‌ی چهل قرن نوزدهم به هیچ وجه از موضع واحد و یکسانی صورت نگرفته بود، هرچند به تصریح خودِ انگلس نقش اصلی در نوشتن این کتاب را - که به علت ناممکنیِ انتشار آن در آلمان، به گفته ی مارکس «به انتقاد جونده‌ی موش‌ها» سپرده شد - مارکس برعهده داشت..».
 حکیمی باید معنای «گسست» را به خوبی درنیافته باشد در آن‌جا که می‌نویسد «مارکس و انگلس به زودی از فوئر باخ گسستند و «ایدئولوژی آلمانی» را بازهم به طور مشترک نوشتند»، اما «گسست مارکس و انگلس از فویرباخ ... به هیچ وجه از موضع واحد و یکسانی صورت نگرفته بود.»!

چهل سال با گسست، چهل سال در گسست
چگونه ممکن است، مارکس، فیلسوفی که جهان فلسفه و فلسفه جهان و تاریخ جهان و مناسبات را به نقد گرفت، آگاهانه به دریافت‌هایی رسید که سرانجام انسان و مناسبات طبقاتی در سیاره را با دست‌یابی‌ و دریافتش رقم می‌خورد، اما «گسست» واژگونه انگلس را درنیافت! با ذهن حکیمی، نابغه‌ای همانند مارکس که تا پایان عمر با بیش از۴۰ سال پژوهش، مبارزه طبقاتی، هم اندیشی و نقد و فلسفیدن و گفتمان های موازی، تا پایان عمر باید درنیافت که انگلس از همان آغاز گسستن از فوئرباخ و پیوستن به وی، راهی دیگر و سودایی دیگر داشته است! اما دریغا نبودند کسانی تا مارکس را از این ندانستن و نشناختن و با گمراهان همراه شدن‌ها رهایی دهند! و شگفت تر آنکه انگلس از فوئرباخ گسست و «ایدئولوژی آلمانی» را نوشت و 40 سال بعد دو باره به آن بازگشت و تزهایی در باره فوئر باخ و نوشته‌های مارکس را یافت و کاپیتال مارکس را تنظیم و تکمیل و منتشر ساخت و هم از نابودی نجات داد و در مهمترین آفرینش اندیشه های بشری در نقد اقتصاد سیاسی، ایدئولوژی، آفرینش عظیم ترین مانیفست رهایی انسان ووو همراه شد و شرکت کرد و وفادار ماند و اما با همه‌ی این ها، «گسست» و فرایند پیوستن وی، به حکم حکیمی و احمدی «به هیچ وجه از موضع واحد و یکسانی صورت نگرفته» و حکیمی حکم می دهد که: « حتی یک نگاه سطحی به تزهای مارکس درباره ی فویرباخ و مقاله ی انگلس درباره ی فویرباخ نشان می دهند که مارکس و انگلس از دوموضع یکسره متفاوت به فویرباخ نگاه می کنند.».
 حکیمی شاید به این باور باشد که بخش عظیمی که به نقد جونده‌ی موش‌ها سپرده شد، بخشی اصلی نوشته مارکس بوده که موش‌ها به گونه‌ای نقدش کردند تا اثری از مارکس باقی نماند. موش ها وظیفه داشتند تا بخش‌هایی از دست‌نوشته‌‌های انگلس را گزینشی، برای گمراهی آیندگان از جمله به بیان حکیمی به ره‌پویان انگلس ( پلخانف، کائوتسکی، لنین) بسپارند تا به دست کائوتسکی، لنین و استالین، مائو و سلسله ی سونگ در کره شمالی برسد و «ایدئولوژی مارکسیسم» از جمله روسی و چینی و ووو از آن پدید آید! ازاین‌ها گذشته، نمی نویسند که از چه روی، موش‌های «هوشمند»، بخش نخست «ایدئولوژی آلمانی» را از نقد گزنده ایمن داشته و نیز چرا ۱۱ تز درباره فوئرباخ نوشته مارکس را نجویده باقی گذاشتند! امید است که نگویند بروید از خود موش ها بپرسید! و یا ننویسند که اتهام به موش‌ها، ‌ابداع انگلس است! شاید هم که «سرنوشت» چنین بوده که انگلس هر دو را از نقد گزنده موش ها نجات بخشد تا علیه خود وی، به نقد گزنده ی دیگران واسپارد! از «موش ها و آدم ها» می گذریم و به واقعیت ها بازمی گردیم و موش و گربه باری را به اهلش وامی گذاریم.
 واقعیت آن است که آنچه از ایدئولوژی آلمانی باقیمانده بود و پس از ۴۰ سال، به دست انگلس رسید، همان بود که وی نجات داد . بخش نخست، کار مشترک مارکس و انگلس و ۱۱ تز در باره فوئرباخ. این بازنگری زمانی بود که انگلس، بار دیگر برخورد به اندیشه‌ی متافیزیکی فوئرباخ را ضروری یافت و در سال ۱۸۸۶،‌ سه سال پس از مرگ مارکس، به سراغ اسناد سال ۱۸۴۴ شتافت. باید تزهای‌ درباره فوئرباخ را به همانگونه که مارکس یادداشت کرده بود و نیز با ویرایشی در پرانتز، و هر دو سند را همراه منتشر می‌کرد و نیز ایدئولوژی آلمانی را. این ضرورت مبارزه طبقاتی و در شرایطی بود که فلسفه کلاسیک(ایدئولوژی) به یاری فلسفه‌ی پرولتاریا زوال یافته بود و ایدئولوگ‌های پیشین، به آشکارا به نظریه پردازان حکومتی و کارگزاران فکری مناسبات حاکم، درآمده‌اند:

«در آلمان به ويژه در قلمرو علوم تاريخ و از جمله فلسفه، با زوال
فلسفه ی کلاسيک، روح سابق پژوهش نظری بی ملاحظه نيز ناپديد
شده است و التقاط ‌‌‌گری بی مايه و ترس ملاحظه کارانه نسبت به مقام و
عايدی، تا حد پست ترين جاه طلبی جای آن را گرفته است. نمايندگان
رسمی فلسفه، ايدئولوگ های آشکار بورژوازی و دولت موجودند،
آنهم در زمانی که هر دو در تقابل علنی با طبقه ی کارگر ايستاده-اند.»
انگلس پیشگفتار کتاب «لودویگ فويرباخ و پايان فلسفه ی کلاسيک آلمانی» را پس از نقل قولی از مارکس در باره ‌نگارش و نشر «ایدئولوژی آلمانی» چنین آغاز می‌کند:
 
«از آن زمان بیش از چهل سال می‌گذرد و مارکس در گذشته است. نه برای مارکس و نه برای من،‌ حتی یکبار هم رخ نداد که به موضوع نامبرده بازگردیم...»
مارکس و انگلس در این دوران پر تب و تابِ کارزار و مبارزه عملی و تئوریک طبقاتی و نیز نوشتن و آفرینش آثاری همانند گروند ریسه، ایدئولوژی آلمانی، کاپیتال و خاستگاه خانواده، مالکیت خصوصی و دولت، آنتی دورینگ ووو هستند، اما از فلسفه کلاسیک و ایدئولوژی آلمانی گسسته و نقد فلسفی خود را بیش و پیش از هر چیز، «تسویه حساب با خویش» می‌‌خوانند و اولویتی به بازگشت و نشر آن نمی‌بینند. کارزار تئوریک- پراتیک در آن سال‌های پر شور و اعتراض و قیام جنبش کارگری، حتی به پرداختن به حلقه‌ی میانی گسست از فلسفه هگل و رسیدن به شناخت ماتریالسم دیالکتیک را جایی مجال کامل شرح نیافتند. ادامه دارد...
 

عباس منصوران

a.mansouran@gmail.com

نیمه نخست ژانویه ۲۰۱۲ / دی ماه ۱۳۹۰

١. Frederick Engels,On The History of the Communist League, First Published: Nov 12-26, 1885 in Sozialdemokrat;Marx and Engels Selected Works, Volume 3, Progress Publishers, Moscow 1970;( انگلس، تاریخ جامعه کمونیست، برگردان به فارسی و داخل [] از نویسنده این نوشتار.
 ٢. بابک احمدی، مارکس و سیاست مدرن، ص ۷۴۵ نشر مرکز چاپ نخست، ۱۳۷۹ تهران.
٣. همان،‌ منبع، از جمله در ص ۱۸۷ و ص ۳۷۸.
۴. بابک احمدی، مارکس و سیاست مدرن ص ۳۴۵، نشر مرکز،‌چاپ نخست، ۱۳۷۹.
۵. محسن حکیمی،‌همان منبع ص ۱۸۷.
٦. محسن حکیمی، « فریدریش اِنگلس، بنیانگذار ایدئولوژی مارکسیسم»- چهارشنبه ، ٢٣ آذر١٣٩٠
 http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=29877
این نوشته در پایان، نام «کمیته هماهنگی» را با خود دارد! آشکار نیست که کمیته هماهنگی این نوشته را پشتیبانی می کند یا محسن حکیمی به نمایندگی از سوی کمیته هماهنگی نوشته را تنظیم کرده است؟
 ٧. بابک احمدی، جابجایی دولت احمدی نژاد با کاندیدای دیگری از شورای نگهبان را «گسترش جامعه مدنی» می شمارد و همه‌گان را به شرکت در این میدان ولایی و بقای حکومت ایدئولوژیک سرمایه در انتخابات سال ۱۳۸۸ فرا می‌خواند: «انتخابات ریاست ‌جمهوری پیش‌ رو اهمیت استثنایی و انكارناپذیری دارد. این انتخابات، آزمونی تاریخی است برای نیروهای آزادیخواه و معتقد به ضرورت گسترش نهادهای جامعه مدنی و حقوق دموكراتیك ملت. نتایج انتخابات بر سرنوشت تمام مردم ایران تاثیر فوری و آشكاری خواهد گذاشت». بابک احمدی، «کروبی همراه خوبی است به او رای می دهم»، روزنامه آفتاب، سه شنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۸۸
 http://www.aftabnews.ir/vdcdxz0j.yt0nk6a22y.html
٨. همان منبع بالا.
٩. انگلس، پیشگفتار، لودویگ فويرباخ و پايان فلسفه¬ی کلاسيک آلمانی، ۱۸۸۸، نشر اشتوتگارت (برگردان فارسی این اثر، بدون نام نشر و مترجم در اختیار داشته ام و به دهه ۱۳۵۰ بازمی‌گردد).
 ١٠. همان منبع بالا.
عباس منصوران                                                                                              
--------------------------------------------------------------------------------
(۱)
«هنگامی که با مارکس در تابستان ۱۸۴۴ دیدار داشتم،
توافق کامل‌ مان پیرامون تمامی حوزه‌های نظری
آشکار گردید و کار مشترکمان از همان تاریخ آغاز شد.»

پاسخی به اتهام‌های محسن حکیمی- بابک احمدی
این نوشتار که به صورت دفتری سامان یافته، به ناچار برای پرهیز از خستگی خوانندگان، در چند بخش بازتاب می‌يابد و پیش و بیش از همه گامی استدر بازنگری اندیشه‌های کمونیستی انگلس. به بیانی دیگر، در راستای فلسفه و در نقد ایدئولوژی. و نیز اشاره به اتهام‌های کینه توزانه‌ای علیه یکی از نظریه پردازان دانش مبارزه طبقاتی طبقه کارگر،‌ یعنی فردریک انگلس دارد.
 انگلس و مارکس خود اینک در میان ما نیستند و اندیشه‌های بدون دستبردشان، زبان گویای دفاع از خویش‌اند، با این همه، دیدگاه‌‌هایشان از گزند دستبرد ایمن نیستند. از آنجا که مارکس و انگلس اکنون نیستند تا به بازنگری یا تکمیل و رفع سوء برداشت‌ها از آگاهی طبقاتی بپردازند- همان گونه که روشمندی‌هایشان در هر ترجمه و بازچاپ مانیفست و کاپیتال ووو چنین فراشدی داشت، امکان هجوم و اتهام بیشتر شده است. آگاهی انگلس و مارکس، در پی تکامل و نقد، به کمونیسم پرولتری، این دو فیلسوف رهایی انسان، خود دژی است با این هم بمباران، استوار. با این همه، برای روشنگری، وظیفه‌ای از روی ضرورت در برابر و یادآوری فرازهایی پیش روی‌ داریم.
 تلاش این نوشته نیز، بازنگری مفاهیمی است که این اندیشمندان و رهبران تئوریک و پراتیک کمونیسم پرولتری به جهان انسانی ارائه دادند. اندیشمندان کمونیسم انقلابی، با نقد هگل وهگلیست‌های چپ، از رفرمیسم و رادیکالیسم دموکراتیک گذر کرده و به فلسفه‌ی انقلابی جهان انسانی دست یافتند. هم‌‌زمان، با پدیداری فلسفه رهایی پرولتاریا، دشمنان طبقاتی این بینش فلسفی نیز تلاش‌ ورزیده و می‌ورزند که جدا جدا بگسلندشان. سیاستی که هیچ شگفت نیست، زیرا که سرشت آنتاگونیسم مبارزه طبقاتی چنین روی کردی دارد. هجوم به اندیشه‌های مارکس و انگلس، این دو فیلسوف پرولتاریا و دو بخش همگرای مغز سر جهان انسان، همواره از همان آغاز از سوی گستره‌ی راست و چپ گروهبندی‌های سیاسی بورژوازی (به ویژه سوسیال دمکرات‌ها) آغاز و تا کنون ادامه داشته است.
 انگلس، همواره آماج این حمله بوده است. زیرا که او وظیفه‌ی نقد دیدگاه‌‌های سیاسی و ایدئولوژیک سرمایه‌داری را در تقسیم کار آگاهانه با مارکس به عهده گرفته است. از او آغازیدند- به دو شیوه: افرادی، اسناد این اندیشه، از جمله ایدئولوژی آلمانی را اجازه نشر ندادند و یا به تاریک‌ خانه سپردند، شاید که فراموش شود- برنشتاین، پدر رویزیونیسم، و کائوتسکی از جمله‌ی این گروه بودند و استالین و یارانش،‌ از جمله، یکی از مهمترین اسناد اندیشه بنیادین کمونیسم را به بهانه اینکه آفریده‌ی برهه‌ی جوانی مارکس است به بند کشیدند. دست‌نوشته‌های اقتصادی و فلسفی یا «دست‌نوشته‌های پاریس» ۱۸۴۴ مارکس از جمله اسنادی است که بدون آنکه لنین دیده باشد، یافتند و به آرشیو سپرده شد. برخی، به اتهام‌های بی پایه پرداختند، با دستبرد و از میان نوشته‌ها‌ی افزون بر ۵۲ مجلد از کارهای مشترک انگلس و مارکس، نیمه‌فرازهای دست و پا بریده یا بیان شده، دستبردی به نقل قول آوردند. اتهام‌ها به انگلس و جداسازی وی از مارکس، کوششی دراین راستا بود، تا سپس به سراغ مارکس بشتابند و ازاین دو و اندیشه‌هایشان، آنچه بسازند و ارائه دهند که خود می‌خواهند.

سیاستی ارتجاعی زیر نام «سیاست مدرن»
در ایران، از جمله، تلاش بابک احمدی ، در تداوم چنین هدفی و نیز آشکارتر، به هدف تبدیل مارکس به دمکرات- لیبرالی سترون، تاریخ گذشته، متعلق به دوران سپری شده در «برهه‌ی پست مدرن» انجام گرفت. اوست که مارکس را «متافیزیسین» ‌نامید. این پست مدرنیست ایرانی، ‌در دهه‌ی دولت‌های پراگماتیست- رفرمیست (۸۴-۱۳۶۸)، پر و بال داده شد و در تدریس های کادرسازی ماشین سرکوب، کارگزار شد و به موازی به پراکندن نگرش ارتجاهی و «تردید» تا «سرخس» پر وبال داده شد. اما دفتر‌های «پست مدرنیسم» ایرانی، در دولت‌های کارگزار و نوبتی که به تدارکات‌چی بودن دولت «‌کودتا»ی رقیبان اعترافش کردند، در هم پیچیده شد. در حالی که پیکرهای کوشندگان کانون نویسندگان و پویندگان آگاهی و آزادی، زیر تیغ قتل‌های سیاسی- زنجیره‌ای یکی در پی دیگری برای پیام به حکومت‌ شوندگان، به خیابان‌های تهران و اصفهان و مشهد ووو پرتاب می شد و جنبش کارگری و سوسیالیستی در زیر شدیدترین سرکوب و ترور قرار گرفته بود، کتاب قطور ضد کارگری ب. احمدی، و دیگر آثار بی «ارشاد»ش، نشر می‌یافت. آزادانه، بی هیچ ارشادی در وزارت زنجیر، او در لابلای این «سیاست مدرن» اش، وظیفه داشت تا اعلام کند:
 «می توان گفت که دیدگاه مارکس دیگر رسم روز نیست.»
و چنین تبلیغ کند که: «عبارت مارکس مهمل است و جز بیانی ادبی که تا حد زیادی تحریک آمیز و شعارگونه است و فقط می کوشد تا اهمیت درگیری در عمل را روشن کند. اما به بهای بی اعتبار کردن نظریه و فلسفه، هیچ نیست و معنایی ندارد.» کینه‌توزی ب. احمدی، بیشتر و در پایه با تز یازدهم مارکس در باره فوئرباخ است. «فیلسوفان، فقط جهان را به راه‌‌های گوناگون تاویل کرده‌‌اند، مساله بر سر دگرگون کردن آن است.»
 تلاش‌های ب. احمدی را، بار دیگر از به دست آقای محسن حکیمی در ایران آغاز شده است که در «کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل‌های کارگری»‌ فعالیت دارد. آشکار است که بین کارکرد تا کنونی آقای حکیمی با عناصری همانند بابک احمدی‌ها، تفاوت است و به هیچ روی، وی را وابسته و پیوسته به سیستم حاکم نمی‌دانیم. اما خوانش وی از انگلس، نه تنها هیچ کمکی به سازمان‌یابی کارگران و آگاهی طبقه‌ کارگر نمی‌‌‌رساند، بلکه ضدکارگری است وب به مبارزه طبقاتی در ایران آسیب می‌رساند و از این روی، با ایدئولوگ‌های دشمنان پرولتاریا و آزادی پهلو می‌زند.
 نوشتار «فریدریش اِنگلس، بنیانگذار ایدئولوژی مارکسیسم» از محسن حکیمی که به بهانه‌ی زاد روز انگلس نگاشته شده، نه یک نقد، بلکه واگویه‌‌هایی از «بابک احمدی» ‌است.‌ جای پای بابک احمدی و کتاب ضد کمونیستی - کارگری‌ «مارکس و سیاست مدرن» وی در همه جای نوشته حکیمی پیداست. و این، جای بسی درنگ و اندیشه دارد. اندیشه را در اینجا به سبب‌هایی به معنی نگرانی نیز به کار می‌گیرم. بازنگری به نوشته‌ های ب. احمدی و م. حکیمی، از آنجا نیز ضرورتی دوباره می‌یابد که حکیمی نه به عنوان استاد آموزشگاه‌های سرکوب و یار جناح‌های حکومتی ، بلکه به‌سان فعال دفاع از کارگران شناخته شده و بارها مورد آزار حاکمیت سرمایه قرار گرفته است.

نمونه‌‌هایی از این اتهامات
حکیمی، از سویی می‌پذیرد که «مارکس و انگلس به زودی از فویرباخ نیز گسستند و کتاب «ایدئولوژی آلمانی» را بازهم به طور مشترک نوشتند.» بی درنگ‌ اما، انگلس را متهم می‌سازد «که گسست مارکس و انگلس از فویرباخ در دهه‌ی چهل قرن نوزدهم به هیچ وجه از موضع واحد و یکسانی صورت نگرفته بود، هرچند به تصریح خودِ انگلس نقش اصلی در نوشتن این کتاب را - که به علت ناممکنیِ انتشار آن در آلمان، به گفته ی مارکس «به انتقاد جونده‌ی موش‌ها» سپرده شد - مارکس برعهده داشت..».
 حکیمی باید معنای «گسست» را به خوبی درنیافته باشد در آن‌جا که می‌نویسد «مارکس و انگلس به زودی از فوئر باخ گسستند و «ایدئولوژی آلمانی» را بازهم به طور مشترک نوشتند»، اما «گسست مارکس و انگلس از فویرباخ ... به هیچ وجه از موضع واحد و یکسانی صورت نگرفته بود.»!

چهل سال با گسست، چهل سال در گسست
چگونه ممکن است، مارکس، فیلسوفی که جهان فلسفه و فلسفه جهان و تاریخ جهان و مناسبات را به نقد گرفت، آگاهانه به دریافت‌هایی رسید که سرانجام انسان و مناسبات طبقاتی در سیاره را با دست‌یابی‌ و دریافتش رقم می‌خورد، اما «گسست» واژگونه انگلس را درنیافت! با ذهن حکیمی، نابغه‌ای همانند مارکس که تا پایان عمر با بیش از۴۰ سال پژوهش، مبارزه طبقاتی، هم اندیشی و نقد و فلسفیدن و گفتمان های موازی، تا پایان عمر باید درنیافت که انگلس از همان آغاز گسستن از فوئرباخ و پیوستن به وی، راهی دیگر و سودایی دیگر داشته است! اما دریغا نبودند کسانی تا مارکس را از این ندانستن و نشناختن و با گمراهان همراه شدن‌ها رهایی دهند! و شگفت تر آنکه انگلس از فوئرباخ گسست و «ایدئولوژی آلمانی» را نوشت و 40 سال بعد دو باره به آن بازگشت و تزهایی در باره فوئر باخ و نوشته‌های مارکس را یافت و کاپیتال مارکس را تنظیم و تکمیل و منتشر ساخت و هم از نابودی نجات داد و در مهمترین آفرینش اندیشه های بشری در نقد اقتصاد سیاسی، ایدئولوژی، آفرینش عظیم ترین مانیفست رهایی انسان ووو همراه شد و شرکت کرد و وفادار ماند و اما با همه‌ی این ها، «گسست» و فرایند پیوستن وی، به حکم حکیمی و احمدی «به هیچ وجه از موضع واحد و یکسانی صورت نگرفته» و حکیمی حکم می دهد که: « حتی یک نگاه سطحی به تزهای مارکس درباره ی فویرباخ و مقاله ی انگلس درباره ی فویرباخ نشان می دهند که مارکس و انگلس از دوموضع یکسره متفاوت به فویرباخ نگاه می کنند.».
 حکیمی شاید به این باور باشد که بخش عظیمی که به نقد جونده‌ی موش‌ها سپرده شد، بخشی اصلی نوشته مارکس بوده که موش‌ها به گونه‌ای نقدش کردند تا اثری از مارکس باقی نماند. موش ها وظیفه داشتند تا بخش‌هایی از دست‌نوشته‌‌های انگلس را گزینشی، برای گمراهی آیندگان از جمله به بیان حکیمی به ره‌پویان انگلس ( پلخانف، کائوتسکی، لنین) بسپارند تا به دست کائوتسکی، لنین و استالین، مائو و سلسله ی سونگ در کره شمالی برسد و «ایدئولوژی مارکسیسم» از جمله روسی و چینی و ووو از آن پدید آید! ازاین‌ها گذشته، نمی نویسند که از چه روی، موش‌های «هوشمند»، بخش نخست «ایدئولوژی آلمانی» را از نقد گزنده ایمن داشته و نیز چرا ۱۱ تز درباره فوئرباخ نوشته مارکس را نجویده باقی گذاشتند! امید است که نگویند بروید از خود موش ها بپرسید! و یا ننویسند که اتهام به موش‌ها، ‌ابداع انگلس است! شاید هم که «سرنوشت» چنین بوده که انگلس هر دو را از نقد گزنده موش ها نجات بخشد تا علیه خود وی، به نقد گزنده ی دیگران واسپارد! از «موش ها و آدم ها» می گذریم و به واقعیت ها بازمی گردیم و موش و گربه باری را به اهلش وامی گذاریم.
 واقعیت آن است که آنچه از ایدئولوژی آلمانی باقیمانده بود و پس از ۴۰ سال، به دست انگلس رسید، همان بود که وی نجات داد . بخش نخست، کار مشترک مارکس و انگلس و ۱۱ تز در باره فوئرباخ. این بازنگری زمانی بود که انگلس، بار دیگر برخورد به اندیشه‌ی متافیزیکی فوئرباخ را ضروری یافت و در سال ۱۸۸۶،‌ سه سال پس از مرگ مارکس، به سراغ اسناد سال ۱۸۴۴ شتافت. باید تزهای‌ درباره فوئرباخ را به همانگونه که مارکس یادداشت کرده بود و نیز با ویرایشی در پرانتز، و هر دو سند را همراه منتشر می‌کرد و نیز ایدئولوژی آلمانی را. این ضرورت مبارزه طبقاتی و در شرایطی بود که فلسفه کلاسیک(ایدئولوژی) به یاری فلسفه‌ی پرولتاریا زوال یافته بود و ایدئولوگ‌های پیشین، به آشکارا به نظریه پردازان حکومتی و کارگزاران فکری مناسبات حاکم، درآمده‌اند:

«در آلمان به ويژه در قلمرو علوم تاريخ و از جمله فلسفه، با زوال
فلسفه ی کلاسيک، روح سابق پژوهش نظری بی ملاحظه نيز ناپديد
شده است و التقاط ‌‌‌گری بی مايه و ترس ملاحظه کارانه نسبت به مقام و
عايدی، تا حد پست ترين جاه طلبی جای آن را گرفته است. نمايندگان
رسمی فلسفه، ايدئولوگ های آشکار بورژوازی و دولت موجودند،
آنهم در زمانی که هر دو در تقابل علنی با طبقه ی کارگر ايستاده-اند.»
انگلس پیشگفتار کتاب «لودویگ فويرباخ و پايان فلسفه ی کلاسيک آلمانی» را پس از نقل قولی از مارکس در باره ‌نگارش و نشر «ایدئولوژی آلمانی» چنین آغاز می‌کند:
 
«از آن زمان بیش از چهل سال می‌گذرد و مارکس در گذشته است. نه برای مارکس و نه برای من،‌ حتی یکبار هم رخ نداد که به موضوع نامبرده بازگردیم...»
مارکس و انگلس در این دوران پر تب و تابِ کارزار و مبارزه عملی و تئوریک طبقاتی و نیز نوشتن و آفرینش آثاری همانند گروند ریسه، ایدئولوژی آلمانی، کاپیتال و خاستگاه خانواده، مالکیت خصوصی و دولت، آنتی دورینگ ووو هستند، اما از فلسفه کلاسیک و ایدئولوژی آلمانی گسسته و نقد فلسفی خود را بیش و پیش از هر چیز، «تسویه حساب با خویش» می‌‌خوانند و اولویتی به بازگشت و نشر آن نمی‌بینند. کارزار تئوریک- پراتیک در آن سال‌های پر شور و اعتراض و قیام جنبش کارگری، حتی به پرداختن به حلقه‌ی میانی گسست از فلسفه هگل و رسیدن به شناخت ماتریالسم دیالکتیک را جایی مجال کامل شرح نیافتند. ادامه دارد...

عباس منصوران

a.mansouran@gmail.com

نیمه نخست ژانویه ۲۰۱۲ / دی ماه ۱۳۹۰

١. Frederick Engels,On The History of the Communist League, First Published: Nov 12-26, 1885 in Sozialdemokrat;Marx and Engels Selected Works, Volume 3, Progress Publishers, Moscow 1970;( انگلس، تاریخ جامعه کمونیست، برگردان به فارسی و داخل [] از نویسنده این نوشتار.
 ٢. بابک احمدی، مارکس و سیاست مدرن، ص ۷۴۵ نشر مرکز چاپ نخست، ۱۳۷۹ تهران.
٣. همان،‌ منبع، از جمله در ص ۱۸۷ و ص ۳۷۸.
۴. بابک احمدی، مارکس و سیاست مدرن ص ۳۴۵، نشر مرکز،‌چاپ نخست، ۱۳۷۹.
۵. محسن حکیمی،‌همان منبع ص ۱۸۷.
٦. محسن حکیمی، « فریدریش اِنگلس، بنیانگذار ایدئولوژی مارکسیسم»- چهارشنبه ، ٢٣ آذر١٣٩٠
 http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=29877
این نوشته در پایان، نام «کمیته هماهنگی» را با خود دارد! آشکار نیست که کمیته هماهنگی این نوشته را پشتیبانی می کند یا محسن حکیمی به نمایندگی از سوی کمیته هماهنگی نوشته را تنظیم کرده است؟
 ٧. بابک احمدی، جابجایی دولت احمدی نژاد با کاندیدای دیگری از شورای نگهبان را «گسترش جامعه مدنی» می شمارد و همه‌گان را به شرکت در این میدان ولایی و بقای حکومت ایدئولوژیک سرمایه در انتخابات سال ۱۳۸۸ فرا می‌خواند: «انتخابات ریاست ‌جمهوری پیش‌ رو اهمیت استثنایی و انكارناپذیری دارد. این انتخابات، آزمونی تاریخی است برای نیروهای آزادیخواه و معتقد به ضرورت گسترش نهادهای جامعه مدنی و حقوق دموكراتیك ملت. نتایج انتخابات بر سرنوشت تمام مردم ایران تاثیر فوری و آشكاری خواهد گذاشت». بابک احمدی، «کروبی همراه خوبی است به او رای می دهم»، روزنامه آفتاب، سه شنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۸۸
 http://www.aftabnews.ir/vdcdxz0j.yt0nk6a22y.html
٨. همان منبع بالا.
٩. انگلس، پیشگفتار، لودویگ فويرباخ و پايان فلسفه¬ی کلاسيک آلمانی، ۱۸۸۸، نشر اشتوتگارت (برگردان فارسی این اثر، بدون نام نشر و مترجم در اختیار داشته ام و به دهه ۱۳۵۰ بازمی‌گردد).
 ١٠. همان منبع بالا.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر