آقای شالگونی از سازمان راه کارگر یک سری مقالاتی را با عنوان "انقلاب عليه ديکتاتوری های غير وابسته " در رابطه با کشورهای عربی نوشته و در "تجزیه و تحلیل" خود سعی کرده است که این نتیجه را القاء کند که دیکتاتوری در این کشورها (عراق، لیبی، سوریه) ربطی به وابستگی اقتصادی نداشته و از شخصيت و خصلت رهبران بقدرت رسیده نشات گرفته است و به همين دليل هم آنها برای پيشبرد کارهايشان آنرا اعمال میکنند.
به اين ترتيب شالگونی حرفهایش را از آنجا آغاز میکند که سیاست پردازان امپریالیست تمام کرده اند. اگر آنها صدام حسین و معمر قذافی را نیمه دیوانگانی نشان میدهند که جز دیکتاتوری عمل دیگری را نمیدانند شالگونی نیز از آنجا آغاز میکند و به این ترتیب دست طبقه استثمارگر را می شوید. "تجزيه و تحليل" شالگونی هم درست در همين راستا ديکتاتوری حاکم در اين رژيم ها را نه از الزام طبقه حاکمه بلکه حاصل خصوصيات ديکتاتور جلوه می دهد.
وقتيکه ديکتاتوری را به خصوصيات فلان شخص و يا رهبر نسبت دهيم بطور طبيعی آنرا به مثابه نياز و عملکرد طبقه از اذهان دور می سازيم. و به چنين توهمی دامن می زنيم که با وجود اين طبقه مشخص و در اينجا بورژوازی وابسته امکان برقراری دمکراسی هم وجود دارد!
در این سری مقالات شالگونی سعی کرده نشان دهد که وابستگی اقتصادی، وابستگی سیاسی را بدنبال نمی آورد. حال باید پرسید که چگونه این بورژوازی وابسته، که دارای روابط محکم با انحصارات امپریالیستی است و منافع اش در حفظ و تحکیم سیادت همين انحصارات بوده و با آنها تنيده شده است ، می تواند از سیاست داخلی و خارجی مستقل برخوردار باشد؟ آقای شالگونی همه چيز می گويد جز اينکه چطور امکان پذير است که این بورژوازی وابسته همان نقش بورژوازی ملی را بازی کند؟ البته روشن است که چرا نامبرده در اين زمينه سکوت اختيار می کند و قادر به دادن هيچ توضیحی نيست چون میداند که این دو جنبه متضاد را نمی شود در یک ظرف جمع کرد.(1(
در شرايطی که هرنوآموز مارکسيسم هم می داند که سیاست در حقیقت ادامه اقتصاد است بايد از شالگونی پرسيد که چگونه ممکن است که بورژوازی وابسته طبقه حاکمه کشوری باشد و آن کشور سياست مستقل داشته باشد. آنهم در شرايطی که اين طبقه از عوامل مهم وابستگی اقتصادی و الزاما سیاسی کشورهای تحت سلطه به کشورهای امپریالیستی و از پایگاه های عمده طبقاتی امپرياليسم بوده ومی باشد. روشن است که اعتراف به رابطه بین وابستگی اقتصادی و وابستگی سیاسی که در یک رابطه تنيده با هم می باشند و در اين کشور ها بدون اعمال قهرعريان قادر به جکومت نمی باشند تعیین کننده نوع دیگری از مبارزه برای خلاصی از امپریالیسم، یعنی مبارزه قهرآمیز است نه مبارزه ای که شالگونی و دیگر هم فکرانش سالهاست بر آن پای میکوبند یعنی مبارزه مسالمت آمیز.
برعکس آنچه شالگونی ادعا می کند، مطالعه تاريخ کشورهای وابسته نشان میدهد که امپریالیسم برای حاکمیت بر سرزمینهای بیگانه که باید محلی برای صدور سرمایه و فروش کالاهای او باشد در رقابت با دیگر کشورهای امپریالیستی، به پشتیبانی از طبقه حاکمه موجود در آن کشور ها برخاسته و به شیوه سیاسی یا نظامی اين طبقات فرتوت را تقويت کرده و برای این جوامع راهی نمیگذارد جز آنکه طبق قانونمندی حرکت سرمایه امپریالیستی و در جهت تامین منافع امپریالیسم حرکت نمایند که طبيعتا این امر از رشد و شکوفایی این جوامع جلوگیری کرده، مسیر رشد آنها را مختل نموده واقتصاد آنها را در جهت سيستم طفیلی گرانه امپریالیسم کانالیزه می نمايد.
آقای شالگونی در رابطه با سوریه می گويد: " رژيم اسد در تمام چهار دهۀ گذشته از نظر امريکا حکومتی نامطلوب بوده است.... بعلاوه اين رژيم تنها حکومت عربی خط مقدم رويارويی با اسرائيل است که هرگز نخواسته ( يا نتوانسته ) با آن کنار بيايد و تقريباً با همه دشمنان اسرائيل دوستی داشته است. " .
از آنجا که اسرائیل متحد نزدیک آمریکا و دشمن خلق فلسطین است، رابطه رژیم اسد با این دو را نگاه میکنیم:
اسرائیل در جنگ 1967 بلندیهای جولان را اشغال کرد و بعد از جنگ 1973 کماکان تحت اشغال نگاه داشت. از آن زمان تا کنون سوریه حتی یک درگیری مسلحانه با اسرائیل نداشته است و حتی یک گلوله به طرف اسرائیل شلیک نکرده است. جالب است که بدانيم حافظ اسد در سال 1968 قبل از کودتایش، سعی میکرد بگوید که حزب بعث مارکسیست است و عوامفریبانه قول کمک به فلسطینیها را میداد. اما در واقع اسد که هنگام اشغال بلندیهای جولان در سال 1967 ژنرال ارتش و وزیر دفاع بود، کمک به فلسطینیها را قطع کرد. در سپتامبر سیاه زمانيکه اردن فلسطينيان را قتل عام کرد ارتش سوریه کنار ایستاد و این قتل عام را نظاره کرد. بعد از کودتا و به قدرت رسيدن اسد يکی از اولين اقدامات وی دستگيری همۀ چپیها و به اصطلاح «رهبری مارکسیست» حزب بعث و زندانی کردن آنها بود . در سال 1975 ارتش سوریه وارد لبنان شد و آمریکا و اسرائیل با این دخالت موافق بودند تا ارتش سوریه بتواند جنبش های ملی لبنان و فلسطین را سرکوب کند. جنایت ارتش سوری در تل الزعتر بر علیه خلق فلسطین و پس از آن کشتار در اردوگاههای صیرا و شاتیلا که در محدوده تحت کنترل نیروهای دفاعی اسرائیل بوقوع پیوست هنوز در تاریخ ثبت است. بر هيچ عنصر آگاهی پوشيده نيست که هم اسد و هم پسرش بشار، هر دوی آنها با اسرائیل مذاکرات مخفی داشتند. حتی از طریق ترکیه مذاکرات نیمه بازی را با اسرائیل شروع کردند و حاضر بودند در ازای تضمین امنیت از سوی قدرت های بین المللی به خصوص آمریکا، روابط خود را با جمهوری اسلامی و حزب الله و حماس دگرگون نمايند. براستی کدام رژیم در منطقه خاورمیانه است که در عمل دشمن اسرائیل است، و به غیر از آن، آیا حکومتی "مطلوبتر" از این برای ارتجاع در منطقه قابل تصور است؟
در نگاه ژورناليستی شالگونی به رويدادهای سياسی و روندهای طبقاتی همه چيز واژگونه جلوه داده می شود برای نمونه در مقاله شالگونی ذکر شده است که " غرب و در رهبری آن امريکا بدون توجه به نظر اسرائيل و محاسبات استراتژيک آن ، به هيچ مداخله نظامی يا غير نظامی در سوريه دست نخواهد زد" ادعائی سراپا کذب که به هيچ وجه حقيقت را در مقابل ديد توده ها قرار نمی دهد چرا که بر عکس این اسرائیل است که بدون نظر غرب وامپریالیسم آمریکا به هیچ مداخله نظامی یا غیر نظامی در منطقه دست نخواهد زد. و اساسا آنچنان دست نشانده آمريکاست که بدون نظر آنها آب هم نمی خورد. شالگونی با چنين نظراتی خاک به چشم توده ها می پاشد تا نفهمند که اتفاقا آمريکا هر سال ميليارد ها دلار خرج اسرائيل می کند تا از وجود آن در منطقه ده برابر سود به جيب بزند. جدا از اينکه همچون چماقی برای سرکوب توده ها همواره در دسترس است و سياستهای تجاوزگرانه اش هر ساله سود سرشاری به جیب صاحبان کارخانجات اسلحه سازی می ريزد و به همین جهت وجودش برای امپریالیستها برای ایجاد بحران در منطقه ضروری است و به همين دليل هم هست که برخی اسرائيل را ايالت پنجاه ويکم (51) آمريکا نام گذاشته اند. در همين جا بد نيست به يکی ديگر ازتحلیل های ژورنالیستی در همین مقاله اش شالگونی اشاره کنيم. آقای شالگونی در ادامه مطلب می گويد " اکنون که چنين رژيمی (سوریه) با بزرگ ترين چالش دوران موجوديت اش روبرو شده ، آيا امريکا برای سرنگونی آن وارد ميدان نخواهد شد؟" و در جواب مدعی می شود که از قرار" آمریکا پاسخ روشنی برای این سوال ندار" ! در حاليکه از هر شاگرد دبستانی هم بپرسيد در پاسخ خواهد گفت که اتفاقا آمريکا هم پاسخ دارد و هم دارد شرايط را برای اجرای "پاسخ" هايش آماده می کند. اگر هنوز امپریالیستها در سوريه مثل ليبی حمله نکرده اند برای آن است که رژیم اسد برخلاف رژیم قذافی در لیبی هنوز توانایی سرکوب مخالفین خود را دارد و در ثانی برای چنين کاری با توجه به تضاد های فی مابين امپرياليستها به تدارک نياز هست تا بشود تصميم قطعی گرفت. و دیگر آنکه اگر آمریکا رژیم هایی همچون رژیم سوریه را در چشم جهانیان رژیمی "نامطلوب" نشان میدهد نه بخاطر اعمال ديکتاتوری آنها و نه به خاطر مردم اين کشورهاست، بلکه به خاطر مصالح سیاست خارجی خود آمریکاست تا سیاستهای تجاوزگرانه اش در منطقه را پيش ببرد.
عليرغم اين همه آشفته فکری اما نباید فراموش کرد که شالگونی طوری می نویسد که برای هر سوالی، جوابی دارد.
در این سری مقالات، شالگونی از ترکیبهای قومی و مذهبی هر کشوری نوشته است ولی کمونیستها میدانند که این نه ترکیب قومی و نژادی و مذهبی، بلکه قبل از هر چيز اين جایگاه طبقاتی توده های زحمتکش است که آنها را به مقاومت و مبارزه برای حصول خواسته هایشان به میدان میکشاند.
همانطور که گفته شد شالگونی طوری مینویسد که برای هر سوالی، جوابی دارد. اما مطالعه نوشته های وی نشان می دهد که تنها چيزی که در اين سلسله مقالات ديده نمی شود پاسخی انقلابی به رويدادهای جاری در اين کشورهاست.
عبداله باوی
16 فوریه 2012
در این سری مقالات شالگونی سعی کرده نشان دهد که وابستگی اقتصادی، وابستگی سیاسی را بدنبال نمی آورد. حال باید پرسید که چگونه این بورژوازی وابسته، که دارای روابط محکم با انحصارات امپریالیستی است و منافع اش در حفظ و تحکیم سیادت همين انحصارات بوده و با آنها تنيده شده است ، می تواند از سیاست داخلی و خارجی مستقل برخوردار باشد؟ آقای شالگونی همه چيز می گويد جز اينکه چطور امکان پذير است که این بورژوازی وابسته همان نقش بورژوازی ملی را بازی کند؟ البته روشن است که چرا نامبرده در اين زمينه سکوت اختيار می کند و قادر به دادن هيچ توضیحی نيست چون میداند که این دو جنبه متضاد را نمی شود در یک ظرف جمع کرد.(1(
در شرايطی که هرنوآموز مارکسيسم هم می داند که سیاست در حقیقت ادامه اقتصاد است بايد از شالگونی پرسيد که چگونه ممکن است که بورژوازی وابسته طبقه حاکمه کشوری باشد و آن کشور سياست مستقل داشته باشد. آنهم در شرايطی که اين طبقه از عوامل مهم وابستگی اقتصادی و الزاما سیاسی کشورهای تحت سلطه به کشورهای امپریالیستی و از پایگاه های عمده طبقاتی امپرياليسم بوده ومی باشد. روشن است که اعتراف به رابطه بین وابستگی اقتصادی و وابستگی سیاسی که در یک رابطه تنيده با هم می باشند و در اين کشور ها بدون اعمال قهرعريان قادر به جکومت نمی باشند تعیین کننده نوع دیگری از مبارزه برای خلاصی از امپریالیسم، یعنی مبارزه قهرآمیز است نه مبارزه ای که شالگونی و دیگر هم فکرانش سالهاست بر آن پای میکوبند یعنی مبارزه مسالمت آمیز.
برعکس آنچه شالگونی ادعا می کند، مطالعه تاريخ کشورهای وابسته نشان میدهد که امپریالیسم برای حاکمیت بر سرزمینهای بیگانه که باید محلی برای صدور سرمایه و فروش کالاهای او باشد در رقابت با دیگر کشورهای امپریالیستی، به پشتیبانی از طبقه حاکمه موجود در آن کشور ها برخاسته و به شیوه سیاسی یا نظامی اين طبقات فرتوت را تقويت کرده و برای این جوامع راهی نمیگذارد جز آنکه طبق قانونمندی حرکت سرمایه امپریالیستی و در جهت تامین منافع امپریالیسم حرکت نمایند که طبيعتا این امر از رشد و شکوفایی این جوامع جلوگیری کرده، مسیر رشد آنها را مختل نموده واقتصاد آنها را در جهت سيستم طفیلی گرانه امپریالیسم کانالیزه می نمايد.
آقای شالگونی در رابطه با سوریه می گويد: " رژيم اسد در تمام چهار دهۀ گذشته از نظر امريکا حکومتی نامطلوب بوده است.... بعلاوه اين رژيم تنها حکومت عربی خط مقدم رويارويی با اسرائيل است که هرگز نخواسته ( يا نتوانسته ) با آن کنار بيايد و تقريباً با همه دشمنان اسرائيل دوستی داشته است. " .
از آنجا که اسرائیل متحد نزدیک آمریکا و دشمن خلق فلسطین است، رابطه رژیم اسد با این دو را نگاه میکنیم:
اسرائیل در جنگ 1967 بلندیهای جولان را اشغال کرد و بعد از جنگ 1973 کماکان تحت اشغال نگاه داشت. از آن زمان تا کنون سوریه حتی یک درگیری مسلحانه با اسرائیل نداشته است و حتی یک گلوله به طرف اسرائیل شلیک نکرده است. جالب است که بدانيم حافظ اسد در سال 1968 قبل از کودتایش، سعی میکرد بگوید که حزب بعث مارکسیست است و عوامفریبانه قول کمک به فلسطینیها را میداد. اما در واقع اسد که هنگام اشغال بلندیهای جولان در سال 1967 ژنرال ارتش و وزیر دفاع بود، کمک به فلسطینیها را قطع کرد. در سپتامبر سیاه زمانيکه اردن فلسطينيان را قتل عام کرد ارتش سوریه کنار ایستاد و این قتل عام را نظاره کرد. بعد از کودتا و به قدرت رسيدن اسد يکی از اولين اقدامات وی دستگيری همۀ چپیها و به اصطلاح «رهبری مارکسیست» حزب بعث و زندانی کردن آنها بود . در سال 1975 ارتش سوریه وارد لبنان شد و آمریکا و اسرائیل با این دخالت موافق بودند تا ارتش سوریه بتواند جنبش های ملی لبنان و فلسطین را سرکوب کند. جنایت ارتش سوری در تل الزعتر بر علیه خلق فلسطین و پس از آن کشتار در اردوگاههای صیرا و شاتیلا که در محدوده تحت کنترل نیروهای دفاعی اسرائیل بوقوع پیوست هنوز در تاریخ ثبت است. بر هيچ عنصر آگاهی پوشيده نيست که هم اسد و هم پسرش بشار، هر دوی آنها با اسرائیل مذاکرات مخفی داشتند. حتی از طریق ترکیه مذاکرات نیمه بازی را با اسرائیل شروع کردند و حاضر بودند در ازای تضمین امنیت از سوی قدرت های بین المللی به خصوص آمریکا، روابط خود را با جمهوری اسلامی و حزب الله و حماس دگرگون نمايند. براستی کدام رژیم در منطقه خاورمیانه است که در عمل دشمن اسرائیل است، و به غیر از آن، آیا حکومتی "مطلوبتر" از این برای ارتجاع در منطقه قابل تصور است؟
در نگاه ژورناليستی شالگونی به رويدادهای سياسی و روندهای طبقاتی همه چيز واژگونه جلوه داده می شود برای نمونه در مقاله شالگونی ذکر شده است که " غرب و در رهبری آن امريکا بدون توجه به نظر اسرائيل و محاسبات استراتژيک آن ، به هيچ مداخله نظامی يا غير نظامی در سوريه دست نخواهد زد" ادعائی سراپا کذب که به هيچ وجه حقيقت را در مقابل ديد توده ها قرار نمی دهد چرا که بر عکس این اسرائیل است که بدون نظر غرب وامپریالیسم آمریکا به هیچ مداخله نظامی یا غیر نظامی در منطقه دست نخواهد زد. و اساسا آنچنان دست نشانده آمريکاست که بدون نظر آنها آب هم نمی خورد. شالگونی با چنين نظراتی خاک به چشم توده ها می پاشد تا نفهمند که اتفاقا آمريکا هر سال ميليارد ها دلار خرج اسرائيل می کند تا از وجود آن در منطقه ده برابر سود به جيب بزند. جدا از اينکه همچون چماقی برای سرکوب توده ها همواره در دسترس است و سياستهای تجاوزگرانه اش هر ساله سود سرشاری به جیب صاحبان کارخانجات اسلحه سازی می ريزد و به همین جهت وجودش برای امپریالیستها برای ایجاد بحران در منطقه ضروری است و به همين دليل هم هست که برخی اسرائيل را ايالت پنجاه ويکم (51) آمريکا نام گذاشته اند. در همين جا بد نيست به يکی ديگر ازتحلیل های ژورنالیستی در همین مقاله اش شالگونی اشاره کنيم. آقای شالگونی در ادامه مطلب می گويد " اکنون که چنين رژيمی (سوریه) با بزرگ ترين چالش دوران موجوديت اش روبرو شده ، آيا امريکا برای سرنگونی آن وارد ميدان نخواهد شد؟" و در جواب مدعی می شود که از قرار" آمریکا پاسخ روشنی برای این سوال ندار" ! در حاليکه از هر شاگرد دبستانی هم بپرسيد در پاسخ خواهد گفت که اتفاقا آمريکا هم پاسخ دارد و هم دارد شرايط را برای اجرای "پاسخ" هايش آماده می کند. اگر هنوز امپریالیستها در سوريه مثل ليبی حمله نکرده اند برای آن است که رژیم اسد برخلاف رژیم قذافی در لیبی هنوز توانایی سرکوب مخالفین خود را دارد و در ثانی برای چنين کاری با توجه به تضاد های فی مابين امپرياليستها به تدارک نياز هست تا بشود تصميم قطعی گرفت. و دیگر آنکه اگر آمریکا رژیم هایی همچون رژیم سوریه را در چشم جهانیان رژیمی "نامطلوب" نشان میدهد نه بخاطر اعمال ديکتاتوری آنها و نه به خاطر مردم اين کشورهاست، بلکه به خاطر مصالح سیاست خارجی خود آمریکاست تا سیاستهای تجاوزگرانه اش در منطقه را پيش ببرد.
عليرغم اين همه آشفته فکری اما نباید فراموش کرد که شالگونی طوری می نویسد که برای هر سوالی، جوابی دارد.
در این سری مقالات، شالگونی از ترکیبهای قومی و مذهبی هر کشوری نوشته است ولی کمونیستها میدانند که این نه ترکیب قومی و نژادی و مذهبی، بلکه قبل از هر چيز اين جایگاه طبقاتی توده های زحمتکش است که آنها را به مقاومت و مبارزه برای حصول خواسته هایشان به میدان میکشاند.
همانطور که گفته شد شالگونی طوری مینویسد که برای هر سوالی، جوابی دارد. اما مطالعه نوشته های وی نشان می دهد که تنها چيزی که در اين سلسله مقالات ديده نمی شود پاسخی انقلابی به رويدادهای جاری در اين کشورهاست.
عبداله باوی
16 فوریه 2012
1ـ این نظریه را سازمان توفان(حزب کار) نیز دارد، مقاله " موضع حزب ما و تحولات سوریه"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر