ازگوشه وکنارچه خبر؟
-كارگران كجاي خط فقر قرار ميگيرند؟
- روايت يك ماه زندگي با حقوق 389 هزار و 754 تومان
- قراردادهاي سفيد امضاء، بهايي سنگين كه بايد كارگران بپردازند
- به بهانه خودکشی دو کارگر در آستانه روز کارگر؛
- گزارش گونهای از رنج کارگران لوله سازی خوزستان که 34 ماه حقوق نگرفتهاند
كارگران كجاي خط فقر قرار ميگيرند؟
بار ديگر به روز كارگر رسيديم و رسم است در اين روز، كارگران از معيشت و نگرانيهاي شغلي خود بگويند. در سالهاي اخير همواره معيشت و زندگي كارگري ناديده گرفته شده و كارگران با افزايش ناچيز دستمزد خود با وجود تورمي كه هر سال سطح زندگي كارگر را تقليل ميدهد، روبهرو هستند. همواره نحوه تعيين دستمزد كارگران چالش بزرگي بوده كه هيچگاه براي اصلاح آن تلاشي نشده است. طي دوره هشتسال جنگ تحميلي دستمزدها افزايش نيافت و كارگران حقوقي ثابت دريافت ميكردند. بعد از اين دوره هشتساله، دستمزد كارگري تنها براساس تورم سالانه تعيين شد و اين روش تعيين حداقل دستمزد كارگري همچنان ادامه دارد و زندگي كارگري را در سطحي حداقلي و شايد كمتر از حداقل نگه داشته است. در سالهاي اخير همواره نرخ تورم كمتر از تورم واقعي كه مردم آن را حس ميكنند اعلام شده و اين در حالي است كه حداقل دستمزد كارگران حتي از تورم اعلامي نيز كمتر تعيين شد تا هر ساله سطح زندگي كارگري نزول كند. اين در حالي است كه كارگران از اواخر دهه 60 روبهرو شدن با قراردادهاي موقت، قراردادهاي سفيدامضا، كار بدون بيمه، داشتن كار با دادن سفته، چك و... را پذيرفتهاند تا شغلي داشته باشند اما اين پذيرفتن تمام شرايط براي حفظ شغل يا به دست آوردن شغلي جديد، وضعيت زندگي كارگران را سختتر كرد. حال آنكه در دوسال اخير و بهخصوص از زمان اجراي هدفمندي يارانهها، شرايط براي كارگران سختتر نيز شده است. اين موضوع سياهنمايي يا اغراق نيست واقعيتي است از زندگي كارگري در حداقل يكسالونيم گذشته، چراكه در اين مدت حداقل دستمزد كارگري كمتر از سالهاي قبل از آن افزايش يافته است. در دو سال اخير حداقل دستمزد كارگري 9درصد براي سال 90 و 18درصد براي سال 91 افزايش يافت در حالي كه سال 90 در شرايطي آغاز شد كه چند ماهي از اجراي فاز نخست هدفمندي يارانهها گذشته بود و قيمت كالاهاي مصرفي به شدت افزايش يافته بود. فشار ديگري كه اين روزها در كنار افزايش شديد قيمت كالاهاي مصرفي در كنار افزايش ناچيز دستمزد كارگران بر خانوار كارگري وارد ميشود، افزايش ماليات بر ارزش افزوده است. سال گذشته ماليات بر ارزش افزوده كالاهاي مصرفي چهاردرصد بود و امسال به پنجدرصد رسیده است و اين در حالي است كه از حقوق 389هزارتوماني كارگران ماليات بر حقوق نيز كسر ميشود. در چنين شرايطي گفته ميشود، خط فقر حدود يكميليونو200هزار تومان است و با حقوق 389هزار توماني، كارگران در كجاي خط فقر قرار ميگيرند؟
جعفر عظيمزاده- رييس هياتمديره اتحاديه آزاد كارگران ايران
منبع :شرق-11اردیبهشت
روايت يك ماه زندگي با حقوق 389 هزار و 754 تومان
"كارگران مظلوم واقع شدهاند" و اين جمله تكراري را همه، من، تو، او و مسوولان بر زبان ميآوريم، اما فقط ميگوييم. ميگوييم بدون آنكه كمي به آن بينديشيم و خود را جاي كارگري بگذاريم كه ماههاست گوشت نخورده است. كارگري كه اجاره خانهاش عقب افتاده و اگر نپردازد خودش، خانوادهاش و وسايلش آواره كوچه و خيابان ميشود ... و اينها هيچ كدام عجيب نيست، عجيب حقوق 389 هزار و 754 توماني كارگران است.
حقوق و مزدي كه بايد هنرمند باشي تا بتواني در صحنه زندگي خرج كني و بهترين نمايش را از خودت به اجرا بگذاري، نمايشي كه پير و فرسودهات ميكند، نمايشي كه خاك صحنهاش پريشانت ميكند.
نميدانم چرا هميشه از مظلوميت كارگران و مشكلات آنان گفته ميشود، اما باز هم دردي از آنان دوا نميشود.
كنار ميگذاريم حرفهاي تكراري و بياثر را و اين بار فقط ميخواهيم بگوييم كه يك كارگر با حقوق 389 هزار و 754 تومان چگونه زندگي ميگذراند؟ قضاوت آن با شماست.
اپيزود اول
ميگويد سرپرست خانواده است و كارگر يكي از كارخانههاي مواد غذايي در مشهد. همسرش را سالها پيش از دست داده و سرپرستي دو فرزندش با اوست. دو فرزندي كه 21 ساله و 17 ساله بوده و هر دو دختر هستند.
پس از اينكه اينها را ميگويد، فقط يك سوال از او ميپرسم اما جوابي به بلنداي شب يلدا از او ميشنوم.
از او ميخواهم به تفكيك، تمام مخارج زندگشاش را برايم بگويد. جالب است بدانم و بدانيد چگونه زندگي را با اين مزد ميگذراند و البته ميگويم اگر درآمد ديگري هم داري بگو كه همين ابتدا ميگويد: همين است و ديگر هيچ.
آغاز ميكند... حدود نصف حقوقم را ميدهم براي اجاره خانه. خانهاي اجاره كردهام در يكي از مناطق پايين شهر مشهد و خيلي دوست داشتم در محيط بهتري خانه اجاره كنم به خاطر دخترانم، تا در فضاي امنتر و سالمتري زندگي كنند، اما نشد.
ادامه ميدهد: يكي از دخترانم دانشجو بود، اما از پس مخارجش برنيامدم، بايد ترمي 400 هزار تومان پرداخت ميكردم كه با حقوق من جور در نميآمد. خودش خيلي علاقه به تحصيل داشت و دارد. حتي سعي كرد كاري مناسب پيدا كند تا بتواند در كنارش، تحصيلش را هم ادامه دهد. حدود يك ماهي هم در يك شركت خصوصي به عنوان منشي كار كرد، اما ديگر نرفت! نگذاشتم برود. درس نخواند بهتر از اين است كه آبرويش را زير پا بگذارد. خودش هم نخواست كه برود. دختر ديگرم هم در سال آخر دبيرستان تحصيل ميكند و اميدوارم در دانشگاه دولتي قبول شود.
آهي ميكشد و ميگويد: در طول 3 ماه گذشته فقط يك بار گوشت خوردهام، آن هم فقط به مقدار7000 تومان. بيش از اين نداشتم....
اشكانش از چشمانش جاري ميشود. ميگويد: نميداني، چه قدر شرمنده بودم كه بروم به قصابي و بگويم 7000 تومان گوشت بدهيد! آن قدر بيرون مغازه ايستادم تا تمام مشتريانش رفتند و خلوت شد. خجالت ميكشيدم ... چه كنم؟ پولم نميرسد.
وسايل لازم زندگي آن قدر است كه ديگر به گوشت و ... نميرسد.
من نوعي كه شايد اهل خريد زندگي نباشم، شايد در نظرم مايحتاج زندگي ناچيز آيد، اما واقعا از او ميخواهم نام ببرد. اول فكر ميكند شوخي ميكنم، اما پس از اينكه متقاعدش ميكنم، ميگويد: اول بگذار برايت بگويم همان املت كه غذايي ساده و پيش پا افتاده است را اگر بخواهم درست كنم بايد 5000 تومان هزينه كنم. حالا حساب كن اگر من بخواهم هر روز هم املت بخورم، ميشود ماهي 150 هزار تومان. خوب من كه پس از پرداخت اجاره خانه فقط 200 هزار تومان دستم ميماند، اگر 150 هزار تومانش براي ناهار هر روز برود، آن هم هر روز املت، با 50 هزار تومان باقيمانده صبحانه و شام را چه كنم؟ هزينههاي برنج، روغن، قند، گوشت كه در طول 3 ماه گذشته فقط يك بار خوردهام، مواد شوينده و ... را هم حساب كن. خرج رفت و آمد هم كه هست.
دختر بزرگم كه در خانه است و رفت و آمدي به آن صورت ندارد، اما دختر كوچكم براي رفت و آمد به مدرسه از اتوبوس استفاده ميكند، راهش دور است، پياده كه نميتواند برود. من هم براي رفتن به كارخانه سرويس دارم اما تا ميدان آزادي را بايد خودم بيايم. آن هم با 2 اتوبوس، يعني 2 تا اتوبوس رفت و 2 تا اتوبوس برگشت.
ميپرسم رفت و آمد شما و دخترت در مجموع چقدر ميشود؟ ميگويد: حدقل ميشود ماهي 35 هزار تومان كه اگر از 50 هزار تومان باقيمانده كم كني، برايم ميماند 15 هزار تومان!
حالا با اين 15 هزار تومان باقيمانده چه كار ميتوانم بكنم؟ تازه، شام و صبحانه را هم كه از وعدههاي غذايي حذف كردهام كه بعد با تمسخر ميگويد: شايد با 15 هزار تومان باقيمانده، بتوانم روزي يك قرص نان براي صبحانه و شام نوش جان كنم.
و به راستي چه ميتواند بكند او...
ميگويد: گاهي اجاره خانهام عقب ميافتد و يا نصفش را ميپردازم و نصف ديگر را ميگويم با ماه بعد پرداخت ميكنم و خدا را شكر ميكنم كه صاحبخانه با خدا و مهرباني دارم.
از او ميپرسم كه با يارانههايت چه مي كني؟ كه ادامه ميدهد: به ما 3 نفر 136 هزار و 500 تومان يارانه ميدهند كه حدود 70 هزار تومانش را براي قبضها ميپردازم. تازه، آن هم با صرفهجويي ميشود 70 هزار تومان.
ميپرسم: بقيهاش را چه ميكني؟ ميگويد: يادت رفته، با حسابي كه داشتيم، صبحانه و شام نبايد ميخوردم؟ و اين حرف او كه گويي پتك سنگيني بر سرم است، مرا از حرف زدن منع ميكند.
و باز هم ميگويد: پوشاك و هزينههاي جانبي را هم حساب كن. مثلا ماه پيش يخچال كهنهام خراب شد و 30 هزار تومان خرج تعميرش كردم.
و باز هم حرفهايش مثل پتك سنگيني بر سرم فرود ميآيد و ميگويد: دخترانم مثل ساير دختران، حتي مثل خودت لباس نميخواهند؟ كفش نميخواهند؟ تو كفش نميخواهي كه آنان نخواهند؟ چند روز پيش دختر كوچكم كفشي ديده بود كه گفتم نميتوانم اين ماه برايش بخرم، شايد ماه بعد و شايد ماههاي بعد! اينها را كه حساب كني، حرفهايم را ميفهمي. نداشتن را ميفهمي اما بعيد ميدانم اينها را بفهمم و درك كنم.
آري، اما در ظاهر من ميگويم ميفهمم، تو ميگويي ميفهمي و همه ميگويند ما ميفهميم، ميفهميم اما درك نميكنيم. درك نميكنيم در طول 3 ماه، فقط يك بار گوشت خوردن را! درك نميكنيم 2 هفته لب به ميوه نزدن را و باز هم درك نميكنيم براي خريد كفشي، چند ماه انتظار كشيدن را.
اما آنان ميفهمند، چون درك كردهاند صبحانه و شام نخوردن را؛ آنان حس كردهاند با تمام وجود، بيپولي و دانشگاه نرفتن را و آنان حس كردهاند بدبختي را ....
در پايان حرفهايش ميگويد: با تمام اين مشكلات، خدا را شكر ميكنم كه خودم و دخترانم بيماري خاصي نداريم. خدا را شاكرم كه همين حقوق را هم دارم، اما اگر كارخانه تعطيل شود... باز هم خدا را دارم.
اپيزود دوم
كارگر يك كارگاه نجاري است، 34 ساله، متاهل و داراي يك فرزند پسر، ميگويد: حقوقم389 هزار و 754 تومان است. درآمد ديگري ندارم. مستاجرم و اجارهنشيني كمرم را شكسته است.
ميپرسم مبلغ اجارهات، ماهانه چقدر است؟ كه ميگويد: 3 ميليون رهن دادهام و ماهي 220 هزار تومان اجاره ميدهم. آن هم براي يك آپارتمان 65 متري در يكي از مناطق پايين شهر.
از او ميخواهم برايم توضيح دهد گذران يك ماه زندگي را با حقوقش. ميگويد: 220 هزار تومان كرايه خانه را كه بدهم، برايم ميماند 180 هزار تومان كه گر با پول يارانه جمع كنم ميشود 316 هزار و 500 تومان.
ميگويد: نميخواهم بگويم نميشود با اين مبلغ، زندگيام را اداره كنم، چرا شايد بشود، اما يك زندگي كاملا ساده. زندگياي كه فقط زنده بماني و نفس بكشي ... هزينهها خيلي بالا رفته است. از بسياري از خواستههايت بايد صرف نظر كني. خوراك خوب و پوشاك خوب برايم آرزو شده است. تفريح و مسافرت را هم كه كلا از زندگيام حذف كردهام.
ميگويد: دو انگشت يكي از دستانم نيز چند ماه گذشته در هنگام كار قطع شده است و من در دل ميگويم: اين است بهاي نان خوردن، نفس كشيدن و زنده ماندن.
ادامه ميدهد: با اين سطح درآمد، تنها ميتواني از حداقل امكانات بهرهمند شوي و زندگي را با تمام داشتهها و نداشتههايش ادامه دهي.
از او نميخواهم چگونگي گذران زندگياش را به تفكيك بيان كند، چرا كه ديگر حالا همه چيز برايم واضح و روشن است. ادامه ميدهد: زندگي مخارج بالايي دارد، تنها خوراك و پوشاك و رفت و آمد نيست. صد قلم ديگر را هم ليست كني، باز هم ميبيني ضروريات ديگري هم هست.
با مهرباني پدرانهاش ميگويد: فرزندم مدتي پيش درخواست كرد كه برايش دو مرغ عشق خريداري كنم، اما دندان همسرم آسيب ديده است و نياز به جراحي دارد و واجبتر است. نمي تواند كه درد بكشد. پزشكان گفتهاند هزينه جراحي 200 هزار تومان ميشود، 100 هزار تومانش را پسانداز كردهام و 100 هزار تومان هم از كارفرمايم قرض گرفتهام. به پسرم هم قول دادهام اگر امسال با نمرات خوب قبول شود، حتما برايش مرغ عشقها را بخرم. تا چند ماه ديگر خدا بزرگ است.
باور كنيد راست ميگويم. اين را او ميگويد و من هم باور ميكنم.
گويي دو گوش شنوا گير آورده و مجال حرف زدن به من نميدهد. درددلهايش بسيار است. ميگويد: ميگويند تك فرزند بودن معايبي دارد و ... من كه با مشكلات فراوان اين خانواده 3 نفره را اداره ميكنم، چگونه ميتوانم فرزند دومي داشته باشم تا فرزندم رنج تك فرزندي را متحمل نشود. وقتي پزشكان ميگويند حداقل هفتهاي دو بار ماهي بخوريد، چگونه ميتوانم با اين حقوق اندك آن را خريداري كنم تا به قول پزشكان به بدنم امگا3 برسد.
و من هم ادامه ميدهم وقتي روانشناسان ميگويند: تفريح، تغذيه روح است، او كه ندارد تغذيه جسمش را، چه معنا دارد تغذيه كند روح اندوهناكش را و خيلي راهكارهاي مفيد براي روح و جسم كه دريغ از چگونه برآورده كردنشان.
اين كارگر نجار گلايهمند هم هست. ميگويد حتما بنويسيد و من هم قول ميدهم. ميگويد: به انسانها بگوييد، ما هم آدميم. ميگويد: چند روز گذشته كه باران شديدي ميباريد، در حال گذر از خيابان بودم كه ماشين مدل بالايي با سرعت سرسامآوري از كنارم رد شد و باعث شد آب كنار خيابان كه جمع شده بود، سرتاپايم را كثيف كند. درست است كه كارگرم، ميدانم محرومم، ميدانم نميتوانم از عطرهاي گران قيمت استفاده كنم، اما انسانم. پول ندارم اما شخصيت و هويت كه دارم و مهمتر از همه، خدايي دارم كه آن بالاست.
ميگويد: كافي است يا ادامه بدهم؟ كه من دلم ميخواهد باز هم بگويد و مرا شرمنده كند. مني كه خود را انسان خطاب ميكنم و شايد ارزشهاي انساني را حفظ نكرده باشم.
نميدانم ولي حرفهايش تلنگري است تا بدانم شخصيت انسانها ثروت نيست. انسانيت است، خرد و فرزانگي است، محبت است و نيك خلقي.
اپيزود سوم
كارگر يك چاپخانه است. 39 سال سن دارد و داراي 3 فرزند است. 2 فرزند پسر و يك فرزند دختر. سنش بيشتر از چهره گرفتهاش نشان ميدهد. سختيها، خستهاش كردهاند. از او نميخواهم تعريف كند گذران زندگياش را با حقوق 389 هزار و 754 تومان، چون ميدانم درد او هم درد مشترك همه انسانهاي كارگر است و حرفهايش باز هم غصهدار خواهد بود و شنيدنش دردآور.
ميگويد: فرزند كوچكم كه پسر است، غصههاي مرا هزار برابر كرده است. از بدو تولد دچار بيماري ناشناختهاي بود كه هنوز هم پس از گذشته 11 ماه از تولدش، ناشناخته است. پزشكان گفتهاند، احتمالا نوعي بيماري خوني است.
انگار ميخواهد چيزي را حساب كند كه ناگهان ميگويد: طي اين 11 ماه، حدود 5 ميليون و 500 هزار تومان خرج مداوايش كردهام كه هنوز بهبود نيافته است.
بعد ادامه ميدهد: هزينه مداوايش، كمرم را شكسته است. كل حقوق من در يك سال هم، 5 ميليون و 500 هزار تومان نميشود، آن وقت طي 11 ماه، 5 ميليون و 500 هزار تومان ....
بغض ميكند و ميگويد: شرمنده خانوادهام هستم. مگر آنان حق زندگي ندارند؟ مشكلات زندگي طي اين يك سال پيرمان كرده است. حتي همسرم گاهي ميرود خانههاي مردم و كارگري ميكند. آن هم گاهي، چون كسي بايد باشد كه از پسر كوچكمان مراقبت كند و همان گهگاه هم مادر من و يا مادر خودش از پسرمان نگهداري ميكنند كه آنها هم پير هستند و ناتوان.
و من با خود ميانديشم زندگي كردنها را و زندگيهاي متفاوت را، بدبختيها را، و درماندگيها را.
بغض او مرا هم اندوهگين كرده است. نميخواهم بيش از اين ادامه دهد، نميخواهم صحبتهايش دوباره ذهنش را مغشوش و غصهدار كند. فقط به اين سوال از او اكتفا ميكنم و ميگويم: خرج زندگيت با هزينههايي كه متحمل شدهاي جور ميشود؟ هيچ نميگويد. فقط ميگويد: همين را بدان كه 5 ماه است گوشت نخوردهام.
و اما در انتها ... حرفي براي گفتن باقي نميماند. فقط بايد گفت: كار بزرگ مايه عزت است، نه نام بزرگ.
منبع:ایسنا-11اردیبهشت
بابا منتظرت هستم
برای عکس برداری از یکی از قسمت ها که فرآیند تولید میله گرد است ، نزدیک می شوم. ایستاده ام تا عکس بگیرم، کارگری جلوتر می آید و می گوید: " خانم اینجا خیلی خطرناکه، از اینجا فاصله بگیرین"/ برخی از کارگران نوجوانند و در آن وقت روز ، مدرسه آنها را می طلبد اما آنها بچه های کارند.(به بهانه روز کارگر)
از یک متر مانده به در ورودی کارخانه ذوب فولاد، تابلویی نصب شده است: " بابا منتظرت هستم".
نمی دانستم چرا این جمله را بر روی تابلویی بزرگ نوشته و در این مکان نصب کرده اند. در فاصله یک متر مانده به در ورودی این واحد و یک متر هم در داخل ، دو هوای متفاوت جاری است.
وارد که می شوم هاله ای از گرما به صورتم می خورد، نیمه ی روز است و کارگران مشغول کارند. در هوای ابری آن روز ، هر گامی که در این واحد به جلوتر می رفتم، حرات و گرما بیشتر می شد.
برخی کارگران صورت خود را با چفیه ای پوشانده اند تا مگر شدت گرمایی را که به صورت می خورد،کم کنند.
برای عکس برداری از یکی از قسمت ها که فرآیند تولید میله گرد است ، نزدیک می شوم. ایستاده ام تا عکس بگیرم، کارگری جلوتر می آید و می گوید: " خانم اینجا خیلی خطرناکه، از اینجا فاصله بگیرین".
حرف کارگر را می پذیرم و به سمت انتهایی این واحد می روم، برخی از کارگران نوجوانند و در آن وقت روز ، مدرسه آنها را می طلبد اما آنها بچه های کارند.
هرچه به قسمت های انتهایی کارخانه نزدیک می شوم، دلیل آن تابلوی جلوی در را بیشتر حس می کنم. ناگهان صدای سوتی در کارخانه شنیده می شود و کارگران به سرعت به یک قسمت می دوند.
ترس در دلم می ریزد ، علت سوت چیست؟ نزدیک محلی می شوم که کارگران جمع شده اند، میله گردی از خط خارج شده ، درست در همان نقطه ای که برای عکس برداری ایستاده بودم! به کسی آسیب نرسیده، بقیه کارگران هم به محل کار خود برمی گردند.
در این واحد، کارگران نه کلاه ایمنی دارند ، نه لباس کار و نه کفش مخصوص. کارگران بسیاری شرایط کاری سخت دارند و البته در برخی مواقع، حقوق و دستمزدی مطابق تلاش و فعالیت خود هم دریافت نمی کنند.
همین شب گذشته بود که در جلسه هم اندیشی استاندار مازندران و کارگران، نماینده کارگران می گفت: در یکی از واحدهای تولیدی دختر جوانی را دیده پشت دستگاه پرس ضربه ای کار می کند و در ماه فقط 60 هزار تومان حقوق می گیرد.این تنها نمونه ای از دردهای جامعه کارگری است که این قشر با آن دست و پنجه نرم می کنند.
در سال های اخیر به طور گسترده تری شاهد تعطیلی کارخانه ها و بیکار شدن کارگران هستیم ، کارگرانی که حقوق دریافت نمی کنند و از کار هم اخراج می شوند.
آن ها ناگزیر چاره کار را در تجمع مقابل فرمانداری و استانداری می دانند و شعار دادن و گاهی هندوانه ای زیر بغل مسئولی قرار دادن تا شاید او کاری و حرکتی کند؛ شاید آن مسئول سفره شان را نه پررنگ بلکه صرفا" بگستراند و دچار شرمندگی در برابر زن و فرزند نشوند.
منبع:مازندنومه-11اردیبهشت-بخشی ازیک گزارش
قراردادهاي سفيد امضاء، بهايي سنگين كه بايد كارگران بپردازند
انعقاد قراردادهاي سفيدامضا و مخدوش، خروج از چارچوب قانون کار و اعمال سليقه کارفرما در زمان انعقاد قرارداد همکاري با نيروي انساني از جمله ضعفهايي است که طي دو دهه گذشته به شدت امنيت شغلي افراد را در بازار کار و اشتغال تهديد کرده و آن را به خطر انداخته است.
قرارداد موقت کار، قرادادهاي سفيد امضا، عدم بهرهمندي از خدمات بيمه تامين اجتماعي، عدم بازنشستگي پيش از موعد مشاغل سخت و زيان آور، عدم ايجاد تشکلهاي کارگري در واحدهاي توليدي و پرداخت نامنظم حقوق ماهانه، جبران خسارتهاي وارده به کارگران، عدم ارائه خدمات بازرسي و عدم رعايت بهداشت محيط کار در برخي واحدهاي توليدي و خدماتي از اهم مشکلات جامعه کارگري محسوب ميشود که در اين ميان قرارداهاي موقت و سفيد امضا، عوارض سنگيني است که جامعه کارگري براي ادامه زندگي بايد بهاي آن را بپردازد.
در واقع وارد کردن نظر و سليقه کارفرما در مفاد قرارداد کاري از جمله ميزان حقوق و دستمزد ماهيانه، بيمه افراد، تصميمگيري در مورد نحوه ادامه همکاري همچنين پرداخت و يا عدم پرداخت سنوات، عيدي، پاداش و موضوعاتي از اين دست، همه و همه تخلفاتي است که مي تواند يکطرفه و فقط با نظر کارفرما منعقد شود.
مطابق با ماده 7 قانون کار، قرارداد کارعبارت است از قرارداد کتبي يا شفاهي که به موجب آن کارگر در قبال دريافت حقالسعي کاري، براي مدت موقت يا مدت غير موقت براي کارفرما انجام ميدهد، حال با اين تعريف در قانون کار، قرارداد سفيد امضا چه معني دارد؟
در تبصره 3 ماده 7 طرح اصلاحي مقرر شده است که طبق آن قراردادهاي با بيش از 30 روز بايد به صورت كتبي و در فرم مخصوص كه توسط وزارت كار و امور اجتماعي در چارچوب قوانين و مقررات تهيه و در اختيار قرار ميگيرد، منعقد و ثبت شود؛ اين تبصره كه قرارداد بايد كتبي باشد، به سود كارگران است، زيرا حقوق و تعهدات دو طرف كاملا مشخص شده و هر يك عزم به اجراي تعهدات خويش ميكنند.
اما کارفرمايان در ابتداي کار با کارگر ضمن گرفتن قراردادهاي سفيد امضا، سفته و حتي تعهد محضري هم دريافت ميکنند و در صورتي که کارگر احقاق حق کند، سفته او را به اجرا ميگذارند كه با اين كار حق قانوني او با تعهد محضري پايمال ميشود.
ناتواني افراد در زمان جذب در بنگاه ها و واحدهاي توليدي کشور براي تعيين شرايط کاري خود، اعمال نظر و يا طرح درخواست موضوعي شده است که در سايه آن برخي کارفرمايان و بنگاه داران از فرصت به دست آمده نهايت سوء استفاده را به نفع خود کرده و در واقع نيروي تحت امر خود را به هر شکلي که بخواهند، اداره ميکنند.
گسترش روزافزون تعداد بيکاران و جويندگان شغل در کشور به ويژه در دو دهه گذشته باعث شده است تا کارفرماياني به اين فکر بيفتند که خواهند توانست با تسلط کامل بر نيروي خود، وي را به کار گيرند و هر زماني هم تشخيص دادند، وي را از کار اخراج کنند.
به عبارتي ديگر وجود نوعي هراس هميشگي در از دست دادن شغل، افزايش قراردادهاي کوتاه مدت، فصلي، ماهيانه و حتي ادامه همکاري بدون انعقاد قرارداد باعث شده است تا دامنه سوء استفاده از افراد افزايش يابد و امروز قانون کار در مورد بسياري از شاغلان واحدهاي مختلف کشور به راحتي رعايت نشود.
منبع:ایسنا-11اردیبهشت-بخشی ازیک گزارش
به بهانه خودکشی دو کارگر در آستانه روز کارگر؛
بابا دیگر جان ندارد
دیگر خسته شده بود و توان ادامه دادن نداشت، هر لحظه در ذهنش و نجوای درون، هزاران دلیل و بهانه به خاطر تصمیمی که گرفته بود، میآورد. تصمیم سختی بود؛ شاید از این میترسید که دخترش بعدها از او به عنوان ترسو و بزدل یاد کند، نگران سرنوشت پدر و مادر پیر و بیمارش بود و به فکر آینده همسر.
از جا که برخواست نفسهایش به شمارش افتاد، اولین قدم را که برداشت یاد روزهای خوش زندگی افتاد، یاد شب خواستگاری و بله عروس خانم، یاد روزهایی که ذوق پدر شدن داشت و دخترش که متولد شد، قدمهایش شل شده بود که قدم دوم را برداشت، قدمی که با برداشتن آن لبخند خوشیها را از چهره اش گرفت و تلخیهای روزگار را نشان داد، یاد فقر و بدبختی افتاد، نگرانیهایی که اگر خدای نکرده والدین بیمارش فوت کردند، چگونه آبرو داری کند و هزینهها را بدهد. قدم سومش را محکمتر برداشت، برخوردهای کارفرمایانی که او را اخراج کردند عذابش میداد، خانهنشینی و افسردگی را دیگر نمیخواست ادامه داد، دیگر توان التماس کردن نداشت.
با قدم چهارم به دنیای واقعی برگشت، طنابی که از سقف آویزان کرده بود مقابل صورتش بود. صندلی را زیر پایش گذاشت و بعد از روی آن پرید. خود را آویزان کرد تا دیگر به دردها و ذهن مشغولیهایش پایان دهد، پایانی دهد به این نگرانی که با این وضعیت اقتصادی و بیکاریاش چگونه برای والدین بیمارش مراسم ترحیم بگیرد.
علی آقا رفت آن هم در آستانه روز کارگر. اما باباعلی تنها کارگری نبود که در سالی که به عنوان سال تولید ملی حمایت از کار و سرمایه ایرانی نامگذاری شده است، خود زمان مرگش را تعیین کند. مصطفی علیزاده از کارگران قسمت رنگ گروه بهمن نیز اوایل هفته جاری در محوطه کارخانه دست به خودکشی زد و جان باخت.
خبرگزاری ایلنا که دو روز پیش این خبر را منتشر کرد، اعلام کرد که به نظر میرسد دلیل خودکشی مصطفی علیزاده قرارداشتن نام او به همراه تعداد دیگری از کارگران در لیست اخراج پایان سال بوده است.
علیرضا محجوب؛ دبیرکل خانه کارگر اخیرا اعلام کرده که در سال گذشته 100 هزار کارگر از کار اخراج شدهاند. مشخص نیست که چه تعداد از این کارگران اخراجی به سرنوشت علی و مصطفی دچار خواهند شد.
سال جاری که به نام تولید ملی و حمایت کار و سرمایه ایرانی نامگذاری شده است، این انتظار را در کشور به خصوص در جامعه کارگری بوجود آورده که حمایت بیشتری از این قشر به عمل آمده و حداقل در این سال خیالشان از امنیت شغلی آسوده باشد اما از ابتدای سال روند اخراج کارگران به طور غیر طبیعی آغاز و همچنان ادامه دارد. به عنوان نمونه شرکت شهاب خودرو بیش از 650 کارگر و یک واحد تولیدی دیگر در استان گلستان نیز بیش از 100 کارگر خود را اخراج کرده است.
البته باید به این آمار اخراج ها آمار مربوط به عدم دریافت حقوق هزاران کارگر را نیز اضافه کرد که از همین ابتدای سال در اعتراض به مشخص نبودن وضعیت حقوقی دست به تجمعات اعتراضآمیز زدهاند.
منبع:قانون-11اردیبهشت
گزارش گونهای از رنج کارگران لوله سازی خوزستان که 34 ماه حقوق نگرفتهاند
امروز در آفتاب داغ اهواز از ماشین که پیاده میشوم با جمعیتی روبرو میشویم که عده ای از آنها روی زمین نشستهاند و عدهای بی قرار و کلافه راه میروند. برخیها هم آن طرفتر به دیوار استانداری خوزستان تکیه دادهاند.
به خبرنگار بودنم که پی بردند به سمتم هجوم میآوردند. همه با هم حرف میزدند مثل کسی که آتش درونش زبانه می کشد و انگار با حرفها و درد دلهای بی وقفهشان آب سردی بر گرمای وجود پر از غم درونشان میریختند.
مسئله چیست؟ تجمع دوباره این طیف کارگر برای چیست؟ کدامین مسئول، مسئولیت خود را در قبال این مردم انجام نداده است که تجمعات چند باره را باعث شده است؟
حرفها حکایت از ضعف عملکردها و عدم پیگیریهای مسئولین مربوطه در شرکت لولهسازی خوزستان داشت. زخمی که انگار هیچ گاه نمیخواهد بستر ناامنیاش را برای آرامش خانوادههای این کارگران جمع کند. چه کسی میتواند احساس دختر دانشجوی این کارگر را درک کند که پدرش به ما میگوید چندین ماه است که حقوق نگرفته است و به این دلیل فرزندش را این ترم به دانشگاه نفرستاده است؟
چه کسی میتواند تصور کند حال درون و جسم بیمار فرزند آن کارگر را که داروهایش از فلان کشور خارجی میآید؟ و امروز پدرش که کارگر شرکت لوله سازی خوزستان است به ما میگوید لحظهای که فرزندم جلوی من بیهوش میشود چه کند؟!
من نمیدانم کارگری که میخواست یک کپی از برگه مطالباتش برای ما بگیرد اما پول نداشت و همکارش یک صد تومانی به او داد، شب که بشود حس دستان خالیاش در موقع ورود به خانه چه خواهد بود؟
من نمیدانم کودکی که درون خانه نشسته است و پدرش یکی از این کارگرانی است که به دیوار استانداری خوزستان برای گرفتن حقوق 34 ماه عقب افتادهاش تکیه زده است، شب با کدام پول شکمش سیر میشود؟
من نمیدانم آنگاه که یکی از این مردان با دستهای خالیاش در نگاه فرزند و همسرش تحقیر میشود، کدام مسئول از حال غرور شکسته آنها با خبر میشود و با خبر است از حال کارمند رسمی این شرکت که حالا مسافر کشی میکند و میگوید بحرانی که از سال 86 برای گرفتن حقوقشان از این شرکت به وجود آمده است را به کجا مدفون کند که حتی مادرش حرفش را باور نمی کند که 34 ماه است حقوق نگرفته است.
شرکت بحث برانگیز لوله سازی خوزستان، شرکتی که عامل درهای بستهاش وامهای کلانی است که برخی از افراد گرفتهاند و گریختهاند. عاملش سهام داری برخی از فعالان ورزشی است که سالها طول میکشد تا گذرشان به اهواز بخورد.
و اما اینک تعدادی از کارگران این شرکت که خواهان بازنشستگی هستند و ترخیصی آنها هم از جانب شرکت لوله سازی خوزستان و هم از جانب سازمان تامین اجتماعی تایید شده است، با جواب منفی مسئولین کار و تامین اجتماعی مواجه شدهاند و هیچ کس پاسخ گوی این درد نیست.
تمام حرف این کارگران کار کرده و حقوق نگرفته، این است؛ اول، راهاندازی شرکت لوله سازی خوزستان دوم، تایید بازنشستگی کارگران سوم، پرداخت حقوق 34 ماه عقب افتادهشان.
این مشکل تنها نیازمند همت مسئولان است تا برای همیشه حل شود و امیدواریم در این خصوص تلاشی عمیق صورت بگیرد که دیگر شاهد این صحنهها نباشیم و بیش از این دیگر پدرانی شرمندهی نگاههای مطالبه گرانه فرزندانشان نباشند.
منبع:رجا-11اردیبهشت
یازدهم اردیبهشت ماه1391
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر